سلام

سلام

به نام خداوند - تنها تکیه گاهم!

بنام سرما و تاریکی قلب‌های سخت صداقت وفا و ریاضت

در باره این وبلاگ لازم به گم که اگه دوست دارید علت این همه غلت املای رو بدونید مقدمه کتاب (دن آرام) رو به خونید اگر اعتقاد دارید کتاب ارزش پول نداره! تو همون کتاب فروشی مقدمه رو به خونید مسلمن کتاب فروش اعتراضی نمیکن!

=============================== 

کلاسم دیرشده چشمم به آخوند پیری میفتتد شاید 90 سال داشته باشد با خودم میگم این از اون قدیمیاشه اینا به سختی عادت ندارن فوری از پارک در میام دانشگا رو بخیال سوارش میکنم تو ذهنم یه سوال دارم ولی نمیپرسم چون جوابشو میدونم دوست ندارم بیشتر خودم رو شکنجه کنم!هی نگام میکنه مگم چی حاجی منم که فکلی و بچه قرتی نیستم میگه جواد جان شما آقای هفت پدرت رو میشناسم اون گدا گوره و این تازه به دوران رسیده هان که این جوری خودشون درست میکننه به سختی حرف میزنه میگم حاجی اشتباه گرفتی من یکی دیگم گم نشی تنها از خونه اومدی بیرون شما با این سن و سال این عبا چیه اخمی بهم میکنه چشم حاجی افغانی روشن آقا زادش من پیرمردو دست میندازه خوشکم میزنه میگم من پسر جوادم مبهوت نگام میکنه انگار داره چیزی از اعماق ذهنش مثل چشمه بیرون میزنه ولی انگار درکش نمی کنه ولی تو چهرش ناتوانی و درد رو احساس میکنم انگار خودش میدونه حافظش درست کار نمی کنه یا چه میدونم یه جورای شاید توهم داره برای دل داریش میگم همه میگن شبیه مرحوم پدرمم مهم نیست مخام با جملم بگم این مال خیلی سال پیش من نوه او کسی هستم که احتمالا دوستست بوده!حاجی آخوند باحالی هستی مثل این جدیدا نیستی (تو دلم بش خیلی اعتقاد ندارم کلا توشون خوب کم دیدم ولی دلم میسوزه) نفساش به شماره میفته از قبلم خوب نفس می کشید شروع میکنه به حرف زدن میشه به بریم سراب قنبر خیلی سال نفرفتم بدون یک لحظه فکر میگم باشه روشو به شیشه میکنه انگار من توماشین نیستم انگار داره از روی چیزی میخونه میگه ما ادما هممون سرته یه کرباسیم هم سن و سال شما که بودم یه دختری تو محل درست هم سن و سال خودم به اسم رنا پدرم آخوند بود از اون خوشکه مذهبی ها از وقتی که اومدن 21 یا 22 سالگیمون با اولین نگاه عاشقش شدم همیچیزش فرق داشت خیلی یرین زبون بود و عجیب همه پسرا میگفن پشه داره نمیفهمیدم یعنی چی ولی به نظرم آره داشت گاه گداری میدیدمش با یه پسری بود که از من بزرگ تر بود یه مدتم با یکی از کاسب های محل خیلی گرم بود وقتی میدیدم جلوشون وایمیسته و بهشون با تمام احساس و عشق نگاه میکنه از حسادت میرفتم یه گوشه کز می کردم اخه من بلد نبودم چرب زبونی کنم 25 ساله که شدم یه مغازه کوچیک زدم ختو خورد میفروختم کم کم درو ور منم میومد از خدام بود با دیدنش همه قصه ها یادم میرفت یه روز بهم گفت میای بریم سراب بدون هیچ فکری گفتم باشه بردم تو یه باغ خیلی بزرگ که مالکش خیلی پیر بود خودشو بهم چسبوند برام حرف زد ازش میترسیدم و جرعت حرکت نداشتم شده بود کار هر روزمون کم کم دلم رو به دریا زدم و منم نوازشش کردم بوسیدمش ولی نه بیشتر هرچی بیشتر باهم بودیم درک میکردم که تنگشه(توی فارسی اون زمون یعنی حالتی که زن ها بیتاب بودن با یه مردن با حشر فرق داره) و منو هم دوست داره همش سرم تو کتاب ها بود که ببینم راهی هست که بتونم بهاش بخابم یا به بوسمش که شرعی باشه ولی نبود اما دل منم تاقت نداشت!آخرش یه روز نوازشش کردم انقدر لوس و زیبا شد که کنترولم رو از دست دادم خیلی جلو رفتم ولی دفعه های بدم کم تر پیش میرفتم ولی عاشق دیدن لذتش شدم چند ماهی با هم بودیم و تا اونجا که وجدونم قبول میکرد جلو میرفتم و انقدر شاد بودم که نمی فهمیدم دوستام متوجه من شدن کمک شروع کردن به قول خودشون آگاه کردن به لطف این که منو هیچ وقت نمیدید تو سال های پیش خودم هم خیلی چیز ها دیدم و تازه معنی اون نگاه ها رو میفهمیدم چون خودمم تجروبشون کرده بودم کم کم فهمیدم کم و بیش با خیلی از بچه های محل هم عاقوش بوده ولی کمو زیاد داشتو فرق میکرد چشمام باز شده بود و میدیدم بازم برای خیلی هاشون اشوه و کرشمه میاد و از تحریک و جزبشون به خودش لذت میبرد به همشون میگفت که دوستشون داره و براشون دل تنگ و مدام خاطراتشون رو به یادشون میاورد اونام به من میگفتن یا از میخاستن یه گوشه قایم شم گوش بدم بعد ها شندیم که یکی از فامیلاشون یا اشنا هاشون که این عاشقش بوده تحت تاثیر تحریک این دختریشو ازش گرفته و بعد مدت هم ازدواج کرده هنوزم گاه گداری بهش ناخونکی میزنه دخترم بدش نمیاد همه دنیا رو سرام خراب شده بود شبو روزم شده بودن دردو رنج دوست داشتم بش بگم هر وقت اشاره ای می کردم یا انکار می کرد یا اخمو تخمم می کرد ولی حس می کردم برای یه لحظه دلش برام میسوز ولی به قانون جنگل پایبند بود نه میتونستم ازش دل بکنم نه نفرتم ازش کم میشد وست داشتم کسی که سال ها عاشقش بودم یک فرشته باشه گذشتش ناراحتم می کرد ولی حاش بیشتر میخاستم بمیرم از درد و رنج وقتی میشنیدم خاطرات گذشته بوسه ها و شادی هاشون رو براشون یا آوری می کرد وقتی هس میکردم می خاد وا دارشون کنه دوباره دوباره به با شهوت نگاه کنم همش سعی میکردم فراموش کنم ولی تمومی نداشت مسخره همه اهل محل شده بودم همش فکر میکردم تو دلشون میگن عشقت پشه داره ما باهاش بودیم تو براش کافی نیستی میخاد ما کسری های تو رو جبران کنیم انقدر حالم بد بود که پدرم به هر زوری بود فرستادم عراق درس بخونم و مثل خودش ملا شم همش براش نامه می نوشتم و اونم با همه احساس و کلی هنر آرومم می کرد و عاشقم بود اما میدونستم  با خیلی ها از قدیم هست و دست رد به هیچکی نمیزنه بر عکس من که 30 سالم شده بود خیلی وضع مالیم خوب بود ولی هیچ زنی رو انگار نمیدیدم سال ها گذشت تا انقلاب شد من برگشتم ایران پیشش برگشتم خیلی خاستگار داشت با این که سنش زیاد بود تو همه این مدت از حالش با خبر بودم با برادر بیشتر دوستاش دوست بود و همشون تغرییبن عاشقش بودن با مهارت همچی تو دستاش بود با اینکه حالا یه اخوند کامل بودم بازم وقتی بهش نگاه کردم همچی رو فراموش کردم وباش رفتم تو یه خونه ای حوالی همین سراب ساعت ها با هم عشق بازی کردیم ولی دوست داشتم فکر کنم باکرست و جلوی خودم رو می گرفتم!2 روز بعدش ازم درخاست کردن برم برای تماشای سنگ سارش یعنی دستور دادن داشتم از ترس می مردم شب بعد من با یکی دیگه بود ریخته بودن تو خونه کلی نامه پیدا کرده بودن از خاستگاراش خاسته بود مدتی باش باشن بدونه چه حسی دارن کلی نامه از شهر های دیگه که ازشون خاسته بود بیان و باهاش باشن وقتی سنگ سارش کردن قسم خوردم دیگه هیچ کسی رو موعضه نکنم همه اشکام رو ریختم درون خودم بی اختبار اشکم در اومد داشتم برای عشق یک پیر مرد نود ساله گریه می کردم وقتی برگردوندمش خونه بهم گفت اولدش و دوست داشت یه پسر داشت دوست داشت من پسرش باشم تازه فهمیدم ازدواج نکرده بهش گفتم یه فاحشه ارزششو داشت یک عمر تنها باشه نفسش به شماره افتاد گفت هیچ وقت یک انسان رو تحقیر نکن فاحشه اونیه که تنش رو به کسی میده دوستش نداره من اتمینان دارام قلبش انقدر بزرگ بود که همه ما رو دوست داشت و برای عشق هممون اشک ریخت اگه هزار بار دنیا میومدم باز همین کارو میکردم بازم دوست داشتم تو سری خور ترین و احمق ترین باشم یه 500 تومانی بهم داد گفتم این چی تاکسی نیستم گفت میدونم جواد جان گفتم امیر گفت می دونم بزار برای برکت کیفشو دیدم که خالی بود به زور برش گردونم گفتم چی کار می کنی گفت تو این سن دفتر مینویسم کاش یه پسر داشتم همه زندگی و دارای پدرم رو بعد اون سنگ سار به فمیل بخشیدم دوست داشتم بدون اون هیج وقت نخندم

     

===========================

روزگارم بس روزگار غریبیست مردمان از صبح تا شام در حق هم خیانت می کنند  

روزگارم بس روزگار غریبیست مردمان از صبح تا شام در حق هم خیانت می کنند گاه گداری هم جنایت می کنند آنقدر تکرار این رذالت می کنند که به بوی گند خود عادت می کنند.روحانی پشت دخلو دزدان بر منبرند عالمان کنج خانه کتابت می کنند. مردمان هرکجا حرف از عدالت , سیاست و دیانت می زنند. اما کوعمل, این حرف ها را همه از روی عادت می زنند. هرکجا مال ماست, آشناست و رفاقت می کند ,مال تو می شود بند (پ) و خیانت می کند . دیگه بسه یکی منو خاموش کنه!

================== 

هر روز صبح چهار مار سیاه از چهار سمت کاسه سرم طلوع می کنند همچون چهار جوانه آنقدر رشت می کنند که شب هنگام تمامی کاسه سرم را پر می کنند انقدر به هم تندیده می شوند که تفکیکشان برایم نا ممکن می شود روزگاری نه چندان دور با خود می اندیشیدم روزی دلیل این همه آشفتگیم را خواهم یافت و آنگاه چاره ای را از چاره هایش بر میگزینم و پای در دنیای آرمش می گذارم ! حاصل کندو کاوم در خودم این شد که موجب ساعت های طولانی گشت زنی در اینترنت و معاشرتم با بزرگان و برجستگان در این دنیای مجازی و درک کوچکیم در این جهان احساس پوچی و ضعف میکنم این شد که فعالیت و تلاشم را بیشتر و ارتباطاتم را کمرنگ تر کردم ولی هیچ حاصلی نداشت ولی دی شب در حال مطالعه متنی عرفانی نکته ای را درک کردم که سال ها جلوی چشمم بود بار ها تکرارش کرده بودم ولی به این روشنی درکش نکرده بودم دلیل مشکل من و احساس ناکامیم نه وسعت اهداف و دایره شناختم بود بلکه پیمانی بود که در ناخود آگاهم آن زمان که به یاد نمی آورم بسته بودم پیمانی که می گفت تا زمانی که به اندازه یک محبت بزرگ نشده ام و خود را لایقش ندانستم آن را نپذیرم و از آن بهره نبرم این شده بود که سیل محبت ها و بخت های الهی که هر روز به سویم روان بود کنار می زدم و احساس می کردم لایق پذیرششان نیستم و در گرمایشان خواهم سوخت چه بسیار شد که گفتم تاریکی و نور با هم چکار ولی امروز فهمیده ام باید این پیمان قدیمی را بشکنم نمی دانم چند سال طول خواهد کشید ترک عادت موجب مرز است ولی با تمام وجودم برای آن تلاش خواهم کرد این متن را می نویسم برای یک در نمی دانم چند نفری که شاید درکش کنند برای کسانی که روز ها از دلیل نگرانی و دلواپسیم می پرسند ولی جوابی جز لبخند نمی گیرند کسی میدونه حکایت آن چهار مار اوله این نوشته چیه ؟ چرا با اونا شروع میشه ولی توضیع و تفسیری راجبش ندادم

==================== 

چهار مار سیاه   

خیلی وقت دلم می خاد این جمله رو بگم ولی نمی شد تا امروز یه جای با نگارش زیبا دیدمش

بهتر است که از تو متنفر شوند به خاطر آن چه که هستی، تا آن که دوستت داشته باشند به خاطر آن چه که نیستی 

=============================

زن و دو انتخاب در طول تاریخ

زنان از زمانی که تاریخ به یاد دارد با دو انتخاب رو به رو بوده اند تلاش کنند و از مردان پیشی بگیرند و ضمن رفع نیاز در مرکز توجه مردان بزرگ و کوچک قرار بگیرند و به واسته انتخاب های زیاد و تجربی و هشیاری بالایشان خوش بختی را رقم زنند  یا راه زندگی انگلی را بر گزینند و به مردان بزرگ چنگ به زنند و با زنانگی و لطافت و زیبای خود را وسیله کنند که نتیجه ای بجز ترد شدن نسیبشان نمی شود یا از ابتدا یا مدتی بعد از این که کسی را به چنگ آوردند آن زمان است که تمام صفات خوب و انسانی یشان زیبا خوانده می شود ولی برای کسی خاستنی و آرزو نیستند!

 

با آرزوی روزی که زنان زیبا شانه به شانه مردن ایدنده را فتح کنند

================  

شاید حالا وقتش باشه که بگم چرا بارها ازم پرسیدم که چرا ولی تفره رفتم از گفتنش یا با یک شوخی جمش کردم! چی چرا؟ 

شاید حالا وقتش باشه که بگم چرا بارها ازم پرسیدم که چرا ولی یا تفره رفتم  یا  با یک شوخی جمش کردم! چی چرا؟ خوب مثل همیشه هرکس که لازم باشه خودش می فهمه هرکس هم نه بزار نفهمه! از دوران نو جوانیم ساختار فکری و شخصیت انسان ها برام خیلی جذاب بود. شده بود سرگرمی  همیشگیم که با دقت بیشتری به همچی مخصوصا رفتار آدم ها نگاه کنم و خیلی چیز ها ازشون یاد بگیرم ولی یک نکته دردناک هم داشت انسان درست مثل شعله زیبای آتیش خیلی زیباست و در کنارش میشه گرم شد ولی نباید داخلش شد وقتی داخل میشی و شروع می کنی به درک کردن اون آدم اول به شدت درگیر خواص قابل ستایشش میشه یکه کم که جلو تر میری خلق و خوی حیوانی انسان رو می بینی . گاهی هم خلقو خوی حیوانی خودت رو در مقابل پاکی و صداقت اون آدم میبینی که در هر دو صورت باعث میشه ازش فاصله بگیری  در هر حال چیزی که همیشه ثابت این که برداشت های حاصل از نگاه دقیق به انسان ها کیلومتر ها از برداشت اولیه فاصله داره این سال های اخیر به این نتیجه رسیدم هر چقدر که جذب زیبای افکار رفتار یا منش کسی شدم بازم ازش فصله بگیرم و دوستیم رو باش خیلی عمیق نکنم این درست مثل داستان هایه که آخرشون رو نویسنده باز میزاره که خوانند با ذهنش بتونه زیبای رو خلق کنه گاهی توی وجودم چیزی شعله میکشه به کسی نزدیک تر بشم ولی منتقم فوری رفتاری رو پشت سر هم ردیف میکنه که ازش دور بشم تصویر زیباش برام حفظ تجربه خیلی خوب بهم این رو یاد داده در اندک مواردی که از دستم در رفته همیشه چیز های فهمیدم که و رفتاری دیدم که سخت باعث سر خوردگیم شده خیلی درد ناکه انسان ها هم انگر یه جورای دارای اینرسی هستن و دوست دارن در حالت قبلی خودشون به مونن !اصل چیزی نبود که می خواستم بگم ولی نمیدنم شاید اگر از دور به قلبم گوش کنید بفهمید دردم چیه بین دو پرتگاهم بیزاری از خودم یا دیگری ای روزگاررررررررر خاهش میکنم همین جوری که هستی بمون دیگه از این خراب تر نشو 

============================

بعضی ها به بعضی ها محبت میکنن که اون بعضیا هوای اونا رو داشته باشن پیش بعضیا ! 

بعضی ها به بعضی ها محبت میکنن که اون بعضیا هوای اونا رو داشته باشن پیش بعضیا !که اون بعضیا نفهمن که اون بعضی های اولی هستن با بعضیا! بعضیا هم ادعا مکینن که خوششون نیومده از بعضیا ولی به اون بعضیا میگن که دلشون براشون تنگ شده براشون خوب این جوری یا دارن دروغ میگن به اون بعضیا یا به این بعضیا! خوب اون بعضیا حق ندارن شک کنن به اون بعضیا که اگه یه روزی بر گردن اون بعضیا که رفتن بعضی جا ها اون بعضیا با اون بعضیا بعضی کارار رو بکنن که بعضی وقتا حرفشم میزنن!?بعضیا حرف میزنن پشت سر بعضیا فکر نمی کنن بعضیا اگه بعضی وقتا بعضی حرفا رو براشون بزنی ممکن همشو بزارن کف دست بعضیا! که اوم بگن به بعضیا یا اصلا در بره بعضی حرفا از زیر زبون بعضیا! بعضی حرفا رو بعضی وقتا آدم باید بگه این جوری به بعضیا! اخه چرا نمی فهمین همیشم نمیشه خودتون رو بزرگ کننین با خراب کردن بعضی ها جلو بعضیا! خوب بعضیا بعضی چیزا رو از این همه بعضیا مفهمن! بعضیا هم هیچی نمیفهمن از این بعضیا! خوش به حال اونای که لاقل بعضی از این بعضیا ها رو جبران کنن برای بعضیا چو بعضیا خیلی راه اومده با بعضیا بعضی وقتا آدم حرسش میگیره از بعضی کارای بعضیا......................


 

===================================  

صفحاتی از کتابی که هرگز منتشر نخواهد شد

ای دوست فکر می‌کردم می تونم کمک کنم که تو این روزها تو در اوج باشی و دست منو بگیری و از این حال خرابی که دارم درم بیاری ان قدر ذهنم کند عمل می کنه که وقتی یک کتاب رو ورق می‌زنم سرم گیج می ره به شدت گنگ شدم کسی رو ندارم که باهاش در دو دل کنم و از اشک ریختن خجالت می‌کشم فکر پریدن به طرز عجیبی تمام ذهنمو گرفته دیشب خبر خود کشی رضا پهلوی رو شنیدم همیشه فکر می کردم چطور انسان به فکر خود کشی میفته بهتر بدونی که این اتفاق وقتی میفته که وقتی پشت سرت رو نگاه می کینی می‌بینی که هیچ کار بزرگی نکردی یا وقتی تمام تلاشت رو می کینی از یک سخره بزرگ یک مجسمه زیبا برای آخرین کارت بتراشی ولی آخر کار می‌فهمی که سنگش تاب تحمل ضربه‌ها رو نداشته و جوری میشکنه که تصورشم نمی‌کنی با این که چیز زیبایی ولی نیمه کارس یا شاید زمانی اتفاق میفته که می‌بینی تمام مدتی که با عشق و تمام توانت به فکر دوستت بودی اون به رفتار و افکار و تلاش هات می‌خندیده یا شاید زمانی یک نفر رو لمس می‌کنی و ذهنت پرمی شه از حقایقی که زندگینامه به درد ناک ترین چیز دنیا تبدیل می کنه چون هیچ چیز به اون زیبای که فکر می‌کردی نبوده و این هر روز تکرار می شه و بازم لبخند می‌زنی ولی یه روزی میرسه  می بینی ان قدر خورد و شکسته شدی که یک ضربه لازم داری که پودر به شی و می‌فهمی ار جسمی تحملی داره و حالا ازش رد شدی احساس می‌کنی وسط یک کویر تنها و بی کس ایستادی و هیچ کس نیست کمکت کنه با هرکس که می خای حرف بزنی پیش دستی می کنه و از در دو رنجش می گه هیچ کس نمی دونه در و رنج تو متفاوت هیچ کس نمی‌فهمم که طاقتت تاق شده و دوست داری همین حالا از پهنه گیتی حذف به شی شایدم حتی بهت بخندن اون وقت که شاید بشینی و هم چین نامه‌ای بنویسی برای بهترین دوستت و آخرش بنویسی دوست عزیز اگه حسی این چنین داشتی و کتاب کوری رو تو ویترین کتاب فروشی دیدی اصلاً دست سمتش نبر چو این میتونه زندگی تو به مراتب درد ناک تر کنه می تو نه بت بفهمونه از این هم خورد تر می شه شد! چقدر در دو دل دارم ولی ...........................

==========================

حتی اگر بازی شما را خوب نمی‌دانم به بازی خود راهم دهید!

و باز آن بندهای که یک سر در آسمان و سر دیگر بر اجزای تن من است و هر آنچه بر صحنه خیمه شبازی این عالم می‌جنبد گاه به سختی و جبر! گاه از خستگی رو به آسمان التماس می‌کنم که تو اداره کن من بریده‌ام !و لحظاتتی هم به خود شیطنت و بریدن بندها و رقص در بازی خودم ! لطفاً آن نگاه سرزنش گر را از روی ما بردارید باور کنید بسیار سنگین است !باور کنید در اعماق سیاهی این عالم جواهراتی تابناک هست که در صورت ظهور نورش چشمان شما را خواهد زد فرشته‌های تاریکی به واسطه ذات خود توانی ورود به نقاطی را دارند که شما به واسطه پاکی خود توانی ورد به این را ندارید و زیبای آبرای شما ناشناخته است در پیکر هر یک از ما هر قدر سرد و تاریک قلبی سرخ و خونی گرم می‌گردد و چه ترکیبیست رنگ سرخ و سیاهی و جود ما که وجودمان را معنا می‌دهد ! گاه که به بازی دگران مینگرم دوست دارم در کنارشان باشم شادی لبخند و گرمای وجودشان را حس کنم هرچند بازی آن‌ها را دوست ندارم و آن‌ها هم بازی مرا و تکرار هنر من دانه و جواب‌های دقیقم که لحظاتی هم واقعی می‌شود و حرف‌های دل خودم هست هر چند ... چه ساده افشا می‌شود و رنگ می باز وقتی گه بازی به اوج خود می‌رسد و نگاه‌ها بر من است که شانزده ساله سرد در میانه زمین ناتوان از هر حرکتی خشکم زده و چقدر از من متنفرند که بازیشان را که هدفش اوج گرفتن و ختم به آرامش است خراب کرده‌ام و تلاش بی فایده‌ام برای پذیرش دوباره که  راه به هیچ کجا نمی‌برد چون هر چه باشد چیزی که زیاد است جای گزین و دوباره تلاشی از نو برای یافتن زیبانی در اعماق سیاهی که عقلب ان را می‌بینم لمسش می‌کنم ولی توان بیرون کشیدن و به سطح آوردنش را ندارم چون تمایلی در این عالم برای حفظ حالت وجود دارد  و شادی گاه گاه از موفقیت در به سطح آوردن نور و دفن تاریکی که صد البته مقدمه‌ای است خدا حافظی‌ام با آن چون نور و  وجود تاریک من در یک جا نمی‌گنجند و در صورت تلاش یکی دیگری را می‌بلعد ! و ۱۶ سالگیم که اسیر بزرگ سالیم است و بزرگ سالیم که اسیر ۱۶ سالگیم است انگار دو پرنده‌اند که پایشان به هم بسته است و هیچ یک نمی‌توانند بر آبی نیلوفری حیاط بال بکشند . و تنفرم از دروغ و نگفتن‌ها و پیچاندن‌های مضحکی که حقیقتشان را می‌دانم و پذیرفته‌ام و تظاهرم به پذیرش آن‌ها  و توهینی ست به دوست بودنم که باز باید هر روز بشنوم و دم نزنم . و حس دلنشین و لذت گرمای تابش خورشیدی که به پوستم می‌تابد و گاه گداری در گوشم زمزمه‌های شهوانی می‌کند که من افسونگرم کافی ست مشتم را باز کنم و بهشت را به تو بدهم مرا تنگ در آغوش بکش تا شانزده سالگیت را بسوزانم و آزادت کنم تا نیروی بزرگ سالیت را ببینی و آزادی را بچشی و پرواز در لحظه ! و من که بی تابش می‌شوم گرم مشتاق و سمتش می‌روم تا آنقدر گرم می‌شود که از توانم خارج می‌شود یک قدم که پس می‌گذارم این بار ۱۶ سالگیم هست که در گوشم زمزمه می‌کند به بی‌رحمی و گوشت تلخیت فکر کن به حس گرگ بودنت و تمایل پاره کردن بره‌های ظریف و بانمک برای رفع گرسنگی آن بزرگ سالی توست این لبخند گاه گاهی این میل پا برهنه دویدن بر روی چمن یا شن‌ها گستاخی و  خر شدن‌های عمدی‌ات من هستم مرا ره می‌کنی و بر سر دو راحی می‌ایستم و انتظار و انتظار ! و از مهملات بالا که تراوشات مغز بیمار من است اگر بگذریم دوست دارم به دشت و صحرا بروم و به دوردست بنگرم به گنبدی بودن آسمان را که در شهر از دیدن آن مه رومم و قلب های که نگران جسم من هستن و روحم که انگار به چشم هیچ کس نمی‌آید کاش یک روز یکی به جانش قسمم می‌داد که  روحم را نا آرام نکنم

==============

هرچی سریع‌تر بسوزه زودتر تموم می شه

قبل شروع به نوشتن می‌خواهم بگویم تا زمان رسیدن آن مرد هرگز نمی‌توانم ادعا کنم آنچه می گم درست است چون درک ما از مفاهیم بسیار ناچیز است و هرگاه لازم باشد مکانیزم مغزمان برای آرام سازی روح و جسم به نفع ما براشت می‌کند! نیز لازم می دونم گه به گم که عقاید هر انسان محترم و اگر هم پشیمونه گذشته انسان‌ها گذشته هیچ اهمیتی نداره و  آینده مهمه و حال !خیلی خوب می دونم گناه تازه اگر گناه باشه بخشیده می شه ! ولی کسی که به توبیخ مردم سرزنش و خورد کردن شخصیتشون می پردازه هرگز بخشیده نمیشه و کسی در خاست بخشش براش نمی کنه پس اگه باعث رنجشی شدم ببخشید  این چند وقت هر جا سرک می‌کشم بحس از ازدواج و عقده !بحس داقه که نگاه اسلام به این پدیده فقط فرمالیتست و نقش کنترل نظم جامع رو داره وگرنه نه از نگاه اسلام هر وقت به هم احساس تعلق خاطر داشته با شن می تونن با هم دربیامیزن و بیان صیغه که در برخی کتب توست خود او نا هم قابل اجراست فقط این که احساس کنن در درگاه الهی باهم پیمان بستن و احساس تعهدشون تقویت کنه ! و مراسم ازدواج و ثبت عقد هم برای امکان پیگیری این تعهد که فکر منو بد جوری اشغال کرده ! نمی دونم چرا دوست دارم همین جوری که هست با شه هرچه قدرم که دست پا گیره با شه ولی بدتر از حباب نیست فکر می‌کنم که دو نفر با همن و یه دفعه این به راحتی قطع بشه حالا به خاطر بی رحمی یکیشون یه کودورت کوچیک یا ازدواج یکی از طرفین ! چه هس وحشت ناکی داره بچه باشی شیرینیتو ازت بگیرن بعد جلو چشمات بخورونش و ته دلت حس کنی دلش میخاد مال تو باشه چه هس وحشت ناکی تو دیسکو وقتی اوج گرفتی و میخای بترکی بال داشته باشی پرواز کنی یه دفع چراغ ها رو خاموش کنن بگن بفرماید برید خونه هاتون چه سکوت و تاریکی وحشت ناکی !یا اصلا ما اگه به خودمون می بالیم که لطیفیم و احساساتی باید  به پذیریم یه روز عاشق یکی میشیم یا دوستش می شیم حالا یا ازدواج می کنیم یا باهاش زندگی میکنیم میخایم دنیا نباشه مگه برای اون یا بقول یکی از دوستام همه راه های دونیا به چشماش ختم میشه این جمله خیلی حس خاصی داره !چرا از حالا فکر این رو نمی کنیم یه روز ممکن یه نفر دو نفر یا بیشتر وقتی قرق خوش بختی تو گوشش زمزمه کنن اونی که با تو زیر من بوده یا روی من بوده با همین جمله بی احساس نمیتونم تصور کنم اون لحظه چه حسی ممکن بکنه وقتی رو تصور کنیم که چشم تو چشم ممکن بگه چرا بهم نگفتی و عشق که پتانسیل خیلی بالای داره برای تبدیل شدن به نفرت یک طرفه و سکوت و تاریکی مرگ با آخرش و از اون بدتر بودن های همزمانه هم خود آدم هم شریکشو خورد می کنه پس بیایم اگر به تعلق خاطر اسلامی اعتقاد داریم یا اصلا تمایلی و گرایشی به هیچ مذهبی نداریم و حرفمون این به عاطفه و انسانیت اعتقاد داریم لاقل این مسائل رو در نظر بگیریم آتیش تند زود تموم میشه و بعدش سرماست ولی حرارت ملایم موداوم به همیشگی یا بلند مدت بایم تو عالم دوستی هوای همو داشته باشیم و کمی هم شیطنت که نزاره آتیش درونتون خاموش بشه که قسمتی از همون گناه های شیرین امروز صبح که بدارشدم دیدم تگرگ باغچه رو نابود کرده همه برگ گل ها کف حیاط بقزم گرفت با توان دو چون .... یه کم کنار گل برگا نشتم گریه کردم  بعدم بدون عکس گرفته لنز دوربین بستم چه هس عجیبی آب که دلیل زندگیشون با چنون شدتی با عشق به هشون باریده که از دنیا جداشون کرده چقدر خوشحالم که لاقل تا مدتی تو آب کف حیاط شنا ورن آخیش دلم آروم شد

==============   

مدرن بودن یا نبوده

هیچ وقت تمایلی به قاطی کردن مذهب و عقایدم نداشتم و دوست ندارم از حرفم اینجا برداشت دینی بشه فقط بحس نیاز! به اطرافم که نگاه می کنم پر از فست فود! کمتر از ده دیقیقه غذا حاظر راحت می خوری و از تعمش لذت می بری همین که بیرون خونست حال میده دلت می خاد همیشه انجامش بدی و عوارضش رو بیخیال یکم که عمیق تر نگاه می کنی خود ما هم فست فودیم برای هم  بعضی ها مون جای نشستن داریم با محدودیت های زمانی خاص بعضی سرویس های اضافه میدیم بعضی ها هم هنرمون در این که حالو بدیمو ناپدید بشیم بله درست فهمیدید زندگی مدرن با فشار هاش ترافیک درد رنج عدم آزادی نگرانی آینده بی عدالتی و نداشتن وقت کافی ما رو به این سمت میبره که در لحظه از هم کام بگیریم ! موبایل پیامک اینترنت دیدار های لحظه ای یا ساعتی دانلود تصاویر و فیلم های اونجوری دیدن سریال های بلند تمام چیزی که به ما میدن تخلیه عصبی روابط نیمه کاره زیر بار ترس قاتی شدن اسم ها تو حرف زدنمون به علت تعداد زیاد روابط زندگی مجموعه ای از موسیقی هاست که هر کدوممون میسازیم لذت هر موسیقی در شروع اوج و پاینشه وقتی آخر موسیقی رو نشنوی هیچ کاری نکردی! اصلا درست نیست یک رابطه رو با به خاطر اون شروع کنید باید یک چیزی شروع بشه زندگی رو دلنشین کنه بعد اوج بگیر به رفع نیاز پنهانی برسه بعد ارامش و نگاه هاکی از تشکر شاید هم یک دوره ای زندگی با خاطرات !سعی کنید غذا رو ادویه بزنین! نه ادویه رو غذا! خیلی حرف دارم دستام بی قرارن که این داستان رو شاخو برگ بدن ولی باید برم کلاس بعدشم به دوستم قول دادم کمکش کنم ! 

==================

این ماه عجیب! 

زیاد پیش میاد که اتفاقات بد و خوب رو حس می کنم از اول این ماه حس کردم قرار تو  یه باتلاق فرو برم کم کم برام روشن شد که چه اتفاقاتی موجبش میشه و با اتمینان گفتم خوب نمی زارم ولی این طور نشد ! مسنجرم رو که باز کرد دیدم چند تا دختر که با  اقوامشون رو در وایسی دارم اد کردن خوب گفتم همین جوری پیقام رو ولش میکنم مثل همیشه نه توهین کردم که نه اد کردم که به درد سر بیفتم که بماند چرا! ولی بین ماه مانیتورم سوخت ! مجبور شدم با مبال باز کنم یاهو رو و بله!! همشون بدون اجازه اضافه شدن! حالا اون هیچی یکی از اشنا ها زنگ زد گفت فلان نویسنده که خیلی علاقه داری به نوشته هاش و افکارش فامیلمونه اومده خونمون کرمانشاه پاشو بیا سولات رو بپرس ! منم فوری رفتم کلی سوال کردم و خیلی از افکارم سرو سامان گرفت داشتم فکر میکردم این زن عجب انسان فرهیخته ای که دوستم رفت میوه و این حرفا بیاره که ازم خاست گوشیمو ببینه تو با تعجب دیدم در گوشیمو باز کرد شمارشو گذاشت زیر باطری بعدم با اشوه حرفی زد که انگار 1000 ولت برق بهم دادن اصلا فکرشم نمیکردم چنین چیزی ازم بخاد اونم با جمله به اون رکیکی برای 26 مهر تهران نمیدونم رو چه حماقتی ازش تشکر کردم !تشکر یعنی قبول توی فرهنگ ما ! تازه فهمیدم چه غلتی کردم من با یه نفر 10 سال بزرگ تر از خودم یکی از آدم های که افکارش برام راهنما بود شعراش برام آرامش خلاصه همچین شکه شدم که وقتی دوستم برگشت اقدر چرتو پرت دری وری گفتم که دوستم صدام کدام کرد بیرون گفت حالت خراب امیر بهتر بری دیگه ولا خودت بعدن پشیمون میشی با نگاهم تشکر کردم خدا حافظی کردم اومدم  امروز که 22 مهر خیلی اتفاق های دیگه هم افتاده که اصلا نمیگم چون زیادی پستم تخیلی میشه دارم فکر میکنم که چه جوری بپیچونم ! اصلا بپیچونم چرا راست حسینی نگم دلمو به هم میزنین !بر میخوره که بخوره ! بعد فکر میکنم خوب یه پیشنهاد  زور که نکرده بیچار ! خیلی دلگیرم دارم مفهیم بودا رو مطالعه میکنم برای  خیلی پر معناست ذهنمو حسابی مشغول کرده چقدر ادیان عجیبن به دین جالب بر خوردم مال چهار یا پنج هزار سال پیش که کتابش شیش تا خط موازی ! وقتی به هشون نگاه می کنم دنیای از مفاهیم به ذهنم میرسه !درو وریام از عشق حرف می زنن بهشون نگاه میکنم مثل همیشه بهشون میگم عشق یه حباب هر چقدرم که بزرگ باشه بی ثبات تعید می کنم که عشق جوهره هستی و  نیرو محرکه زندگی ولی بازم به یادشون میارم که عشق یک معلوله و یک یا چند علت داره که میتونه زیبای ظاهری یا فکری معشوقشون باشه یا یکی ار روحیات اون خندیدنش محبتش سوادش هوش اون یا هرچیز دیگری که اصلا خودمونم ندونیم ولی علتی وجود داره بهشون میگم خوب حالا اگه همون صفت تو یه نفر دیگه خیلی قوی تر باشه مثلا ده برابر عقل از سرتون میره مجنون اون میشین و به معشوق فعلی خیات می کنید چون عاشق دیوانه وار دوست داره ولی در تفکر افلاتونی دوستی توسیه شده که خیلی ماندگار تر از عشقه ! و کم ادعا تر ! بعدم بشون میگم که خودمم به حرفام اتمینان ندارم وسخت در این مفهوم سر درگم هستم ! 8 روز به پایان ماه مونده تا گردن تو لجنم امیدوارم سرم پایین نره فکر کنم اسمم برای حج در اومیده یه یعنی چی اون وقت خدا داری چی کار می کنی برای بار دوم دعوت کردی خونت این بار چی رو می خای نشونم بدی !؟

==============================

دیوانگی این روزها 

چند هفته میشه که دلگیریم دلم می خاد خدا از اون بالا فوت کنه و شمع وجودم رو برای همیشه خاموش کنه نمی دونم چرا سرگرمیم شده تعقیب پلیس یه ماشین پلیس رو انتخاب میکنم که ببینم کجا داره میره که آجیر می کشه ولی آخرش هیچ نتیجه ای نمیگیرم انگار همشون فقط  دنبال عقده های شخصی شونن میخان ثابت کنن که می تونن مردم کنار بزنن یه حس مرگ آوری بهم میگه احساس می کنم قرار تو یه جنایت شریک باشم هرجی تقلا می کنم هیچ راه فراری نمی بینم هیچ کس نیست باش درد دل کنم یا درد دلش رو گوش بدم یعنی هست ها ولی کلی چیزا از زندگی فهمیدم که دلم نمی خاد به کسی بگم و اونم در گیر کنم فقط یکی هست که هچ وقت نسبت بهش احساس گناه یا عذاب وجدان ندارم که اونم انگار تمایلی به حرف زدن با من نداره در گیر زندگی خودش هرکسی دل مشغولی های خودش رو داره دیگه !انگار شروع پاییر امسال دیگه گندش رو در اورده خیلی دلگیر هر کس رو می بینم یه جورای غم زدست برای من از این جور حرفا زدن خیلی عجیب غم زده! تنها! عجب لغت های غریبی ولی دام میگمشون ! دیدن شعله های اتیش رو همیشه دوست داشتم ولی دیدم رقص یک زن برام هیچ وقت جذابیتی نداشته ولی بشدت دلم میخاد رقص و آشفتگی موها شو در حال رقص ببینم دلم می خاد اینو بکشم ولی دلم به نقاشی نمیره ! انگار یه تصویر از آینده و یه نشانه کاش می دونستم مفهومش چی ! برگه های تاروت رو میپاشم جای که کسی نبینه مثل همیشه به جای 4 برگ سه تا رو بر میدارم و خبر از چیزهای میده که آشفته ترم میکنه میدنم که قرار چیزای خوبی پیش بیاد و من با حماقت همیشگیم این که فکر که لیاقتشون ندارم ردشون کنم و باعث بشم یه بار دیگه عذاب شامل حالم بشه خیلی ها به خاطر من دلگیرن و من برای خیلی ها نمیدنم بلخره اعدامش میکنن یا نه هیچ کس خبر ازش نداره هیچ کس به فکرش نیست و راجبش حرف نمیزنه نمیدونم اثلا آدم خوبی یا بد ولی دلهره و اظرابشو حس می کنم اگه من نبودم همه خوشحال تر نبودن !  .....

 

================  

خدا یا یه جوری بگو ما هم بفهمیم ! 

خدایا من نفهم من بچه من بی دقت تو یه جوری ساده تر بگو که منم بفهمم اصلا گاهی نمیدونم منو چرا خلق کردی ! از وقتی فهمیدم دوست داری انسان به از هر چیزی که آفریدی استفاده کنه و  گناه که با نخاستن به بی نیازی برسه سردر گمی هام صد برابر شده خوب من نخاستم اون صوفی باشم که تو غار و از اون بالا همرو مورد سر زنش قرار میده خودمو نزدیکه نزدیکه گناه قرار دادم خوب خودمم هم یه جورای ازش لذت می برم از این که انقدر به گناه نزدیکم و انجامش نمی دم .ولی خوب انگار انجامش میدما راست میگی خیلی و قتا میشه که انجام میدم یا اصلا به بد ترین هاش فکر می کنم خوب فکر کردن خیلی نزدیک به عمل کردن بیشتر فکرا به خاطر ترس که عملی نمیشن نه درک عمق گنام خیلی سر در گمم همچی تو زندگیم بهم پیچیده خیلی پیش میاد مثل بچه ای که نمی تونه بند کفشش رو ببنده همچی رو  ول می کنم و فقط تو دلم داد میزنم و میگم خدا یا آن ده که آن به  یعنی من گیج شدم خودت درستش کن ! بعد یه دفه نگار نصف سوال ها مهو میشن ولی حل نمیشه این اواخر احساس می کنم قرق در لجنم دارم گند می زنم به زندگیم اگه تا گردن نه تا شونه هام تو جهنم اتشم به گناه روز به روز بیشتر شوله میکه من که گفتم من گیج شدم خودت حلش کن ! حس میکنه از این جور کمک ها خبری نیست انسان رو خلق کردی که تسمیمات مهم خودش بگیره یعنی تا حالا هر بار این حرفو زدم تو هیچ کاری نکردی ! خودم بودم که تصمصم گرفتم حالا درست یا اشتباه نه خدا یا این جوری نباشه این دیونم میکنه همون یه زره آرامشمم بر باد میره !  اصلا نمی دونم باید کارا مختلف برید کش داد تموم کرد ادامه داد تا کجا ! دیگه من سرم نمیشه خودت یه کم واضح حرف بزن این چی هی آدمو گیج می کنی یه جوری بگو آدم بفهمه تا کجا حالشو ببره ! که نه نا کام از این دنیا بره نه گناه کار ! الان داری با خودت می گی برو من تو رو خلق کردم هر انسانی تو وجودش میدونه چی درست چی اشتباه خوب من که انسان نیستم یه فرشتم یه فرشته تاریکم خودت که میدونی چقدر عاشق گناهم و بیشتر از اون فکر کردن به بخشش تو و بزرگ واریت  ! ما که کشیش نداریم یه جورای خاستم لابه لای حرفم به گناه هام اعتراف کنم پیش دوستام شاید یکه کم خودمو بشکنمو سبک بشم

==================

یک طرفه قضاوت کردن 

 گاهی این اتفاق میوفته دیگه یه روز صبح بیدار میشی می بینی دیگه هیچ کی دوست نداره یه نفر چون می خاسته یه چیزی بست بیاره ! خودشو بالا بکشه ! یه لحظه از تو بدش اومده ! خاسته از یک رقابت حذفت کنه! یا از روی عادت ! رفته پشت سرت حرف زده یا یک فکرو به یه نفر یا یک عده القا کرده و اونا هم بدون توجه به این که باید حرف های تو رو هم بشنون جبه گرفتن خود طرفم برای این که بهش نگن خوب این یارو انقدر بده چرا خودت باش حرف می زنی مجبوره ظاهری با شما رابطه رو قطع کنه در حالی که در پشت پرده با شما دوسته و حرف می زنه گاهی این اتفاق تو یک روز یک ساعت !خلاصه تو یه بازه زمانی کوچیک چند بار رخ میده ولی اگه برای من باشه برام نوید بخش یک فیلتر جدید از دایره دوستام راحت کوچیک ترش می کنم راستش تحمل خیانت رو ندارم و بد تر آدم های که بدون شنیدن حرف های طرف دوم دعوا قضاوت می کنن ! بله حتما گذشت می کنم ولی حالا احساس می کنم یک مایغ خیلی رقیق سیاه داره وارد خونم میشه که خلاف همیشه دوسش دارم انگار برام مثل یک دوپینگ که به هم قدرت میده اکسل عمل مناسب نشون بدم  

===============================

چقدر معمولی ! و عادی!

او بر دفتر خاطرات ذهنش نوشته او دوست می داشت صدای مرا نگاه مرا گناه مرا و بودن در کنار مرا و هر چیزی که در وجود من بود ولی دوست نداشت مرا داشته باشد شاید عشق را نمی فهمید شاید برایش زود بود شاید برای محاسبه شدت عشق خود نباید حساب و کتاب های معنول دنیا را به کار می گرفت من سعی کردم برایش توضیح بدهم عشق درس به سادگی تمایل به گاز زدن به یک سیب سرخ شاید هم شدت علاقش به من انقدر زیاد بود که براش مثل خورشید بودم انقدر گرم و سوزنده و درخشان که نمی تونست فکر نزدیک شدن یا نگاه کردن مستقیم به من رو بکنه سعی کردم بش بگم تو به پر در عاقوشم من  تو را نخواهم سوزاند ولی انگار نمی فهمید تا از روی نا امیدی از یک پنجره که روبه روی اتاق من بود  بیرون پر کشید ولی بدنش خیلی سنگین بود و از رو حش جا موند ولی خوب من برای خودم یه فکری کردم دنیا همین دیگه خود کارو بدون فکر زمین میزارم چرا یه کم شاد ترش نکنم سرم رو بالا میارم  که جمعیت افغانی رو میبینم که مثل گله رم کرده از کنار ماشین رد میشن انگار یکی دنبالشون کردن مادرم شیشه ماشین رو پایین می زنه از توی اون همه جون 18 تا 30 سالی از یکی می پرسه چرا فرار می کنین جواب میده نامردا با باتون می زنن  خودشون گفتن اونای که اقامت دارن باین حالا می زنند مادرم میگه بی شرافا! می خوام حرفی بزنم که چشمام به گل کمربند میفته و یه ضربه که باعث میشه خوشکم بزنه یه جمعیت ریش دار و کلی پلیس با کمربند دارن می زننشون بی اختیار سرم رو از ماشین می برم بیرون می گم ببخشید سرکار ببخشید الان چه سالی با یه لبخند خیلی مهربون جواب میده 89 دارم دیونه میشه نمیدونم به خاطر این که متلک من رو نفهمید یا برای این که نمیتونم بفهمم به خاطر نژادم که به من لبخند میزنه و به اونا شلاق یا وضیفه! تول خیابون ولی عصر و بالا می ریم خاطرات دوران کودکیم تو مغزم موج می زنه وقتی که دست تو دست پدر بزرگم مصیر ولی عصر پارک ملت رو از خونه رو به تجریش پیاده می رفتیم و صورتش که خشم رو هرگز توش ندیدم و همه امید های که به آینده من داشت انگار یکی زهنم رو ورق میزنه اگه سه سال زود تر دنیا امده بودم چقدر دنیا فرق می کرد چقدر خوشبخت تر بودم ! و به این فکر خودم خندم می گیره و اون جمله معروف کی می دونه! دارم فکر میکنم راجب زنی که تو خیابون به اون شلوغی سینه هاشو بیرون انداخته بودم بنویسم یا نه ولی نه نمی نویسم چون برای هیچ کس جالب نبود چرا بنویسم همه فکر کنن من ندید بدیم منم مثل همه مگه چی؟!

  

============================= 

نزدیک به آخر 

یک روز داغ تیر مان چند روز بدون استراحت گرما و خستگی سرگیجه یه چیز شیرین پیدا می کنم که بخورم با خودم میگم چه کاری زنگ بزنم بگم من دیگه نمی تونم رانندگی کنم خونه مادر بزرگم دو قدم احساس می کنم از سقف ماششن آب می چکه به صورتم به فرمان می خورم  درد شدیدی تو لبم هس می کنم   همجا تاریک می شه خوب می دونم  که ماشین داره حرکت می کنه تو یه بی نهایت تاریک حالا باید چی کار کنم با تمام و جودم تلاش می کنم فرمان رو کمی به سمت راست می دم نه چیزی بیشتر صدای خرد شدن شیشه و درد شدید در سرم و خورد شدن فضای زیر فرمان با برخورد زانو هام در آرامشم این آخرش بود؟یعنی چقدر نزدیکم لبم دیگه دردی نداره و  سرم عجب آرامشی شاید به قول یک دوست تموم شدم فوری منتق مزخرف وارد میدان میشه ترشح مرفین و آدر نارین در خون در اثر ضربه و ترکیب این دو ماده باعث بی دردیه و آرامش دیوانه چشما رو باز کن کمی سر گیجه که بعلت تکون شدید به مایعات تعادلی اوه!مستقیم شاخ به شاخ رفتم تو یه آهوبیابان! حالا چی کار کنم زنگ میزنم حسن میاد کمکم یه نگاهی به کمر بند می ندازم یادم میاد چقدر مسخرم می کردن برای بستنش و با خودم فکر می کنم اگه نبسته بودم چی با اون ضربی که سرم به شیشه خورد و شیشه رو خورد کرد نبسته بودم حتما از شیشه پرت می شدم تو ماشین روبه روی ! و فهمیدم هیچ وابستگی عاطفی به این دنیا ندارم نه شخص نا مکان نه چیز دیگه ای آمادم که برم

=========== 

حرف زدن رو خیلی دوست دارم 

حرف زدن رو خیلی دوست دارم چون باعث میشه یه چیزی رو که خیلی بیشتر دوست دارم ترک کنم اونم تنهای !  وقتی تنهام فکرم کار میفته و به چیزای فکر میکنم که زشتن یا اشتباهن یا نباید باشن و حماقت ما رو میرسونن گاهی دوست دارم احمق باشم  

==========================

 زیبای در دروغ 

پار سال بر خلاف همیشه از ترس این که حرفی بزنیم که نباید بزنیم بر خلاف عادت هر ساله به جشن واره خیرین دعویت نشدیم ولی امسال جبران نموده و حسابی دعوتمون کردن !بعد خاتمه مراسم سخت فکرم مشغول شد مراسم بسیار زیبا بود پر از تشریفات و همچنین تاثیر گذار با هنر نمای دخترک ۴ یا ۵ ساله ای که از یک روستای بسیار دور افتاده امده بود و استفاده از بچه های کم سن و سال در بیشتر بخش ها! که باعث میشه سخت فکر من مشغولبشه که آیا حدف وسیله را تو جیه می کنه؟آیا درست که دختر و پسر خورد سالی رو  با دو برگ نوشته که به طور حتم توسط افراد بزرگ سال و بسیار با تجربه ای نوشته شده جلوی یک جمعت قرار بدیم و ازشون بخواهیم که اون رو بخونن و با پر روی تمام بگیم که این ها جملات و اشعار سخنان کودکانه است! و به عنوان مدرک کاغذ رو با دست خط بچه گانه به مردم نشان بدیم !آیا این درست مثل توهین به شعور جمعیت نیست! آیا با این عمل ما به اون کودکان دروغ گفتن تشویق نمیکنی این عمل لحظه این من رو به دوران کودکیم برد همیشه برام سوال بود چرا انشا های که توسط والدین  نوشته می شدن و حتی دست خط شون هم داد می زد همیشه نمره های بالا رو می گرفتن چرا معلم ها هیچ عکسل عملی نداشتن!؟آیا فراموش کرده ایم که خداوند ثروت را به ما داده و  خود او شرایط روانی و روحی انفاق و ساخت خیریه رو فراهم کرده و ما نقش بسیار کمرنگی در این عمل داریم !و سخت مبهوت شدم از این که مجری برنامه در حظور آقای علما شعری خواند درباره ارتباط شیرینی عسل و با این که زنبور عسل با فکر حضرت پیامبر می خوابد که کف من را برید!که ایشان چرا هیچ اعترازی به  این دروغ بستن نکردند خوب شاید چون دروغی بسیاز زیبا بود و انگار این دنیا ساختار عجیبی دارد که دروغ گویان را رستگار تر از حقیقت گویان نشان می دهد حرف زیاده ولی مونیتورم سوخته و این فرایند نوشتن رو خیلی سخت می کنه

============ 

 زندگی ها را خاموش نکنید

دیروز تولدم بود  برعکس هر سال که میل باکسم پر از ایمیل های تبریک بود که بیشتر فرستنده هاشو اصلا نمی شناختم امسال هیچ تبریکی در کال نبود و این که حال و هوای عجیبی دارم به نظر من زندگی یک گوهر بسیار با ارزش درست مثلا شوله ای شمع که می رقصه اصلا نمی تونم خروج روح از تن رو تصور کنم به نظر من مرگ درست مثل فوت کردن یک شمعه توسط شخصی در تاریکی امسال خاموش شدن خیلی ها رو دیدم نمی دونم چطور یک نفر می تونه یک انسان رو به سمت مرگ هدایت کنه حالا به هر دلیلی !  چطور یک انسان می تونه با چکوندن یک ماشه ظرف یک کسر از ثانیه یک زندگی رو خاموش کنه این باعث میشه حال و هوای باریدن به چشم هام باید ولی مثل همیشه هیچ خبری از قطرات اشک نیست کاش روزی برسه که ما ارزش این محبت رو بفهمیم این شمع چه حکایتی داره داشتم فکر می کردم شاید شمع روشن که زیبای پروانه رو ببینه و نمی دونه شاید روزی پرهای پروانه رو بسوزونه! شاید لرزش نورش ازنگرانی برای پروانه شاید گیر کرده و نمیدونه که خاموش بشه و از دیدن زیبای پروانه دل بکنه و در تاریکی فرو بره یا انتظار این رو بکشه که سوختن پروانه رو در گرمای شوق خودش ببینه خیلی چیزای دیگه تو فکرمه که شاید بهتر همون جا بمونه

======================

چندسال بود رنگین کمان ندیده بودم! 

چند روز پیش از اون روزای که کلی کار داشتم یه نیروی عجیبی باعث شد بدون این که خودم بخام همراه دوتا از بچه های دانشگاه تا میدون گاراج برم در حالی که هیچ کاری اونجا نداشتم که بارونی گرفت که نگو و قتی سرمو بلند کردم یک رنگین کمان خیلی بزرگ دیدم که ذوق زده شدم و فهمیدم چرا اونجام وقتی برگشتم اطراف فردوسی گل خالص شده رفته گر کوتوله رو که اینجا خیلی معروفه رو دیدم که داشت گلا رو نشون می داد و قور می زد صبح فرداش دیدمش دوباره با لبخند بش سلام کردم و بعد یه خسته نباشید جانانه گفتم دیدی بارون تو چه زحمتی انداختتون که سرشو بالا آوردو گفتم خیالی نیست نعمت خداست شکر نمیدونم چرا با این حرفش کلی شاد شدم ولی شدم ....

===========

 عید 

وای تو این روز ها مغزم انگار بازار مکارم همش توش سگ میزنه و گربه می رقصه نمی دونم از کجا بنویسم مات موندم تو کار این دنیا روز عید رفتم  وزیری یک خیابان معرف تو کرمانشاه که طبقه متوسط و متوسط به پایین و عشایر وقتی میان شهر خریداشون از اونجا می کنن و بوی زندگی رو به خوبی میشه استشمام کرد چون همیشه جمعیت توش موج می زنه اون روزم مثل تمان عید های گذشته صدای دست فروشا آدم به یه لم دیگه می برد درست حال هوای آوازه خون های میدون تجریش رو داره کف خیابون کوه آجیل ریخته شده بود هر زن و دختری که می دیدی مش کرده بود و کلی کرم پودر و گچ مالی کرد بود  و خلاصه چهره های زیبای خودشون به حیولا های ترس ناک تبدیل کرده بودن که البته تنها علتش این که تو دنیای ما چون ما خیلی معنا گرایم حرف زدن زن و مرد ممنوع! پس هیچ راهی نمی مونه برای جلب توجه بجز آرایش و حرف های مردم راجب گرونی که منو مات و مبحوت می کنه که این جماعت چه کم حافظه هستن وقتی ۱۰ یا ۱۵ سال پیش رو به خاطر میارم که چند نفر ماشین داشتن یا موبایل داشتن! حالا هر کس می خاد ماشین داشته باشه اونم کم کم پرشیا و هر بچه ای کو چیکی از هر خانواده ای یک مبایل سطح بالا! حال این هزینه ها رو خورد کنید روی درامد ماهانه هر خانوار تازه این  قسمت واضح ماجراست برای درک تاثیر نامرئی توجه کنید که به هزینه بنزین قبض های نجومی مبایل بچه ها هزینه تعمیرات ماشین تصادفات احتمالی ببینید تازه این دو قلم رو گفتیم در واقع تو سال های اخیر سطح توقع و نیاز های ماست که پیشرفت کرده و باعث شده دیگه شاد نباشیم و مسن های جامعه وقتی به گذشته نگاه می کنن میگن چقدر شاد بودیم!میگن فراوانی بود نمی گن ما قانع بودیم! وقتی به 40 سال پیش ایران نگاه کنیم ! شاید 10 درصد خانواده ها در رفاه بودن ولی نیاز ها کم بوده از والدینتون به پرسید چه میوه های رو اون زمان می دیدن سالی چند دس لباس می خریدن چطور مدرسه می رفتن بعد فکر کنید ما چقدر ناشکریم هیچ کدوم تن به کار نمی دیم حکومتمون پر از بی نظمی و راند خوری که علت خودمونیم ولی بازم زنده ایم پس یه تکون به خودمون بدیم و از خودمون اصلاح رو شروع کنیم  

==================

در درون انسان دانه های است به جز اون دانه های که بیدا کردنشون نیاز به دانش های باستانی داره که فقط کافی کمی رطوبت بهشون برسه تا از خاک سر بیرون بکشن و سبزی و تراوتشون دنیا رو قرق در زیبای کنه!ولی افسوس انقدر بی توجهیم که نمی بینمشون!نمیدونم شاید ناز کردن حیون های خونگی رو تجربه کرده باشید و الان بتونید لذت بردنشون رو از نوازش تجسم و احساس کنید خوب فکر کنید که چرا نوازشش کردین خوب علت خیلی ساده ای داره شما از لذت بردن اونه که لذت می برید! این نکته ساده که همه حالا فکر می کنید  می دونستیدش!این یک گهر ارزش مند چون شاید ما نتونیم همیشه دنیا رو جوری تبق مراد خودمون بچینیم که ازش لذت ببریم ولی می تونیم دنیا دیگران رو شیرین کنیم!و از لذت اونا لذت ببریم! ولی وقتی به زندگی دقت می کنیم می بینیم همه داریم در افکارمون از زجر کشیدن دیگران لذت می بریم حتی گاهی از زجر کشیدن خودمون! قافل از این که این یک انحراف احساسی بعد از سال های طولانی انسان جای گاه لذت رو با تخلیه اصبی اشتباح گرفته !دوست دارم از این نوع نکات ساده هرچی می دونین برام بنویسید چطور میشه زندگی رو به سادگی زیبا تر کرد!؟

==================

محرم امسال

امسال از اون سال ها بود که خیلی چیزا فرق می کرد خیلی چیزا هم یاد گرفتیم خیلی چیزا هم بود که حسابی گیجمون کرد اول این که فهمیدیم سینه زنی بدون یا حسین گفتن جمعیت هم میشه ! بعدم بعدم بعدم به لطف روحانیون عزیز کلی از خرافات پرستی و جهالت در اومدیم که خدا اون پدر و مادرشون بیامورزه !  بعدم فهمیدیم که این اجنوی های بدبد  هستن که به خوک هم رحم نمی کنن و چون  با خوک رابطه جنسی داشتن و انفلانزای خوکی رو ایجاد کردن و رادیو تلوزیون مارو الکی می ترسون و اثلا میکروب چیزی نیست که با هوا انتقال پیدا کنه ! و ما چون نه گوشت خوک می خوریم  نه باش رابطه جنسی داریم هیچ وقت از این مریزی ها نمیگیریم ولی یه کم هم نگران شدم چون با این چیزای که هر روز تو داهات های ما رخ مید فکر کنم باید از این روزها باید منتظر انفلانزای جوجه ای و مورچه ای هم باشیم نیز فهمیدیم اگر الکی هم گریه کنیم باز هم میریم بهشت و تمام و گناهانمان هم بخشده می شود! در کنار مراسم امثال چند تا کارنوال هم بر گزار شده که امثال از هر سال پر رنگ تر بود ! آرایش موی سر با گل  ! بیشترین حجم آرایش !  در اسم کارنوال سه رقیب اصلی وجود داشتن که عبارت بودند از دسته کولی ها خانم های چادری و دختر های غرتی پسر های مو گل زده هم که در دور اول شوت شدن بیرون و کم آوردن !با تمام تلاش خود که از چشم چرانی خود داری کنم ولی نا خواسته وارد داوری این جریان شدم اول دوتا دختر  دیدم که کلا روسری رو در اورده بودن و یک آرایش به ارتفع ۳۰ سانتی متر روی سرشون داشتن و با سوال یک خانوم که شما دخترین یا پسر خیلی قاتع جواب دادن دختر ! من هم همون اول اونا رو نفر اول اعلام کردم بعد کولی ها رو دیدم که ترکونده بودم پس انها را جای گزین نفر اول کردم ولی ولی وقتی به چادری ها رسیدیم دیگر سرمان را پایین انداختیم آمدیم خانه چون دیدیم خانوم های فشن هم دیگر سرخ شده اند از دیدن این چادری ها و پچ و پچ می کنن که این ها ... هستن یا .... که دیگر صدایشان به خودشان هم رسید و آمدند انها را ارشاد کردند چرا مویشان برونست که ما دیگر کف نمودیم ! ولی چند نکته ما را گیج کره امام ما مرد که بگوید بزنین تو سر خودتان یا با ظلم مبارزه کنید و آزاده باشد !؟ و این که اخر سیاست ما همون دیانت ماست آخر یا نه کلی هم صدا ضبت کردم که براتون آپلود می کنم

http://www.persianupload.com/8609135

http://www.persianupload.com/9076897

===============

گناه شیرین

داشتم یکی از داستان های اصیل هندی گوش می کردم دوباره جرقعه ای از ذهنم گذشت ولی انژی نوشتن در خودم ندیدم ! ولی دیروز تو حیاط دانشگاه داشتم برای یک دایره نرم تن صدای یک استاد رو میفرستادم ! یک نرم تن کج رسید ! همشه فکر میکردم به انسانیت اعتقاد داره اگه به خیلی چیز های دیگه اعتقاد نداره ! خیلی برام جالب بود نزدیک یک مرده که نشسته بود رفت با صدای بلند گفت اینجا نشسته وسایلشم پهن کرده جوری خوب بشنوه طرف انقدر محترم بود که بلند شد یه نگاهی به ما سه تا کرد گفت بفرماید انقدر خجالت کشیدم که گفتم عمرن بشینم سعی کردم نگرش دارم ولی نشد دیدم خیلی راحت نشستن !حتی تشکری که آدم طرف احساس کنه واقعا ازش ممنونن هم نکردن ! هرچی از عمرم میگذره بیشتر درک می کنم که چیزی از ادم بودن تا زمانی که مجرد هستن در وجودشون فعال نیست ادم از ملکوت پایین کشیدن بس نبود! دنیا رو به جنگ کشیدن کافی نبود! خودشون بیچاره کردن کافی نبود !خیلی باشن هوا هستن دیگه این افکار از ذهنم میگزه ! ولی چیزی که فهمیدم این ها که گفتم این نبود  حقیقت این که نرم تن ها اون روی سکه حستن و ما هستیم که اشتباه می کنیم ! بدجنسی ها فریب کاری ها و دیوانگی های اوناست که زندگی بدون وجودشون تبدیل به آب راکت می کنی زندگی انگلی اوناست که به ما اجازه میده احساس آرامش کنیم که مفیدیم !ولا ما چی هستیم یک مشت موجود بی کاره اگه اونا نبودن برای چی تلاش می کردیم !واگر هم دختری خصوصیات انسانی مثل وفاداری درش دیده میشه چقدر منحصر به فرد و قابل احترام هم این ری سکه رو داره هم اون روش رو ! آبی  رو از ما دریق می کنن که درمان تشنگی خودشونم هست و خودشون از همه بیشتر نیاز دارن که اون رو به ما بدن! و این چقدر زندگی و شیرین میکنه نوشیدن آبی که براش تلاش شده چقدر شیرین ! باید همین جوری که هستن پزیرفتشون !

=======================

من احوالات خلی فگی انسان بر زمین

عجب دنیای عجیبی وما عجب موجودات عجیبی چقدر ظالم چقدر خود خواه چقدر بی فکر و چقدر بی ریشه شدیم درو ورمون نگاه کنیم ببینیم چطور این دنیا رو به گند کشیدیم! و چقدر اجازه دایم به گند بکشنمون چند لول موکت که نوشم متری ۴ یا ۵ تومن بیشتر ارزش نداره به سختی از ژشت ماشین بیرون میکشم و می زارم رو دوشم صدای مادرم رو ژشت سرم میشنوم که میگه دیونه مگه نمی گی قلبم درد می کنه دیروز مگه تو نبودی ناله میکردی صداش کن خودش ببره افکار هجوم میاره به ذهنم ژام می قلته راست میگه عجب دیونه ای هستم فوری مغزم میکانیزم دفاعش به کار میفته می خواد ثابت کنه که من دیونه نیستم خوب نمیشه که بزارم اون پیر مرد بلند کنه خودمو جمو جور می کنم و آروم میگم طوری که مادرم بشنوه بزارم اون پیر مرد برداره هیچی نمی گه به در میزنم مثل همیشه پرشتاب میگه چی اومدم اومدم سرد که نیست ! درو باز میکنه چشمامو که می بینه صداش رو پایین میاره انگار می ترسه (من کجام ترس ناک ! ) با احتیات می گه چرا اصبانی می شی لبخند بش میزنم میگم من؟ کجا اصبانی شدم چشماش میچرخه قدم خیلی بند تر موکت رو رو شونه هام می بینه ذوغ می کنه خدا عمرت بده فوری اون یکی لولش رو میبینه تو ماشین میدو ترفش هر گام من دو برابرش وسط راه نرسیده من اون یکی رو هم بردم کنار ارونکش میاد کنارم یه چیز سرد رو دستام احساس می کنم تنم میلرزه می ترسم و دستم رو کنار می کشم تازه فهمیدم که دستم رو بوسیده از خجالت سرخ شدم ولی در همین لحظه چیزی توجهمو جلب میکنه یه خالکوبی بزرگ روی آرنجش یک استوانه که دو سرش دو تا دایره تو خالی ازش فاصله میگیرم سریع بر میگردم تو ماشین و دست تکون میدم افکار تو سرم می چرخه! اون نماز های سر وقت کجا و  این خالکوبی کجا! نیدونم چرا این تور هستیم تا توان تو وجودمان زور میگیم و گردن کلفتیم ! ولی وقتی نشانه هامون چروکیده میشن اینقدر ضعیف که فراموش می کنیم خداوند مال فقرار و در ثروت مندان قرار داه چرا شن انسانیت رو زیر پا میزاریم و به دست یک هم نوع بوسه می زنیم!صبح بیدار میشم تو یک محله فقیر نشین تو ماشین نشستم یک گامبو از یک طرف خیابون یک ظرف شیر یارانه ای رو پرت میده برای یک پسر لاقر اندام پخش میشه رو زمین پسره بجای پرخاش از ترسش میگه اجب پرتابی و سرش رو پاین میندازه و میره انقدر لات و دهن دریدن که مغازه داره هم هیچی نمیگه میدون دو می تو صورت خودش دارم فکر میکنم که چقدر فاصه فرهنگی پیدا شده بین اون دوره سنی ما و حالا ولی مادرم با افسوس چیزی میگه که شاید اگه درکش کنیم تنها راه نجاتمون میگه وقتی ما محصل بودیم به ما شیر نون سنگک پنیر فرانسوی و موز میدادن اون وقتا بعضی بچه ها می مالیدنش به دیوار حدث برنید چه ضرب المثلی به ذهنم رسید و ایجا برام بنویسید!

====================  

خداوند بساط اسلام شان را برچین!

آری درست شنید برچین بساط اسلام شان ! یا پوست بگیر یا بشور نشسته اش بد جوری زرر دارد برای آهاد ملت ! ملت که عادت به فکر ندارند درسته می بلعند لا اقل خودت بشور خدای نکرده مریز می شویم جهنمت آخر مگر چقدر جا دارد همین کنار ها را ببین کلاس رو خانی کتابت هست همین اطراف ما هوار سال است ساخته شده مادرم از همان اولش بود چقدر تلاش کردن برایش ۱۶ سال باید شده باشد شاید هم بیشتر بیا ببین مادر چطور مثل مثل گلوله آتش شده از دست این مسلمانان (آخر هر دو کافریم به اسلامشان ) مثل زرو شنلی به دوش انداخته اند و میتازند به جهاد! چه جهادی رو خانی!نه ببخشید اشتباه شد میل کردن دعا های ماه مبارک ! نه ببخشید این چه حرفیست ! عمل به شرع میکنند می دانید که در اسلام عمل سوال حرام است (همان گدای کردن! چرا این جوری میگیم پس؟به شما ربطی ندارد باید حتما عربی باشد خدای نکرده شاید همه بفهمن! ) این قهرمانان عمل به شرع می کنند بابا وقتی فقیری کمکی می خواهد برای دل گرسنه یتیم (گیرم هم برای خودش بخواهد ) فوش نسراش می کنند و بیرونش می اندازند شما هم اگر دست به جیب ببرید فورن محاکمه می شوید به احداش گدا خانه و انجام عمل حرام در محل تدریس کتاب خدا (کی بود کی بود کجا بود ! همون که سر نماز انگشترش در آورد ... البته خوب این ها خوب بلدند بگویند ان جریان دارد و کلی آسمان ریمان به هم ببافند! ) حالا این هیچی پدیده های عجیب از این فاطی کماندو ها زیاد دیده بودم مثل مراسم پر فیض پول بده گریت بندازم و پول بده نصیحتت کنم ! (مردم دنیا غلت می کنن میگن ما دیونیم کی گفته این دکانه اجنوی های پدر سو خته ) ولی این آخری مرطب شگفت زدگی ما را دیگه خیلی فراهم کرد در واقع کف نمودیم ! ختم ۸۰۰۰۰ تومان ! اونم تو شهری که نرخش (خاک بر سرم چه چرتکه ای می اندازم یکی منو بگیر ) نهایتن ۳۰ یا ۴۰ تومن است! این کف ما را نبرید این که اگر ندیهد توست پایه گزار این کلاس مرد نفرین قرار میگیرید !اینش ما را کشته ! از این جالب تر این که ایشان گاهی هم تسمیم می گیرین بدونه در خاست خود شخص بدهند ختم بگیرند برایشان و بعد پولش را میگیرن و اگر ندهی باز نفرین می شوی ! و وقتی مادر شهیدی جلوی یک عالمه زن bbc نه ببخشید جهاد گر به گریه میفتد که ندارد ۸۰۰۰۰ هاز تومن بده یک ختم اخر از کجا بیاورد فتوا میدهند چوبش را خواهد خورد  ( آخر گریه مادر شهید که برای آنها از آن پول سبز ها نمی شود به انها چه که ابرویش رفت! ) و این مادر کافر ما هم که اصلا شرع نمیفهمد همیشه کار خودش را میکند ! وای به آخرتش با این همه گناهی که میکند و این ایستادن ها یش جلوی این مدرسان کتاب خدا ! خدا جان حالا نظرت چیت؟ آن گدا اصلا فکر نمیکند این این چه دین بدیست که او را گرسنه میراند آن هم در رمضان!مردم فکر نمی کنند که دعوای معلمشان بر سر پول ختم برای این است که می خواهد آن را بدهد بستگانش!خوب خدا جان مردم که همه اندیشمند و فیلسوف نیستند ! خوب کدام انسان عاقلی میاید خود را قاطی دیوانه های مثل ما کند بله ما همه ما که ساکتیم ! سیاست کثیف است شرع چه؟ بگو ببینم تو که آن بالای نظرت چیست حرس نمی خوری؟دوستی میگفت (از حرس دلش می گفت) این فاطی کماندو ها و فاطمه عره ها را بدهند دست ما یک حال مشتی بدیهیم بهشان (با لحجه لاتیش این را گفت) با این همشون بوی تورشیدشون آدم میکشه ولی امیر نکه دست نخورده و ندید بدیدند یک حالی میدن صد تا اون کارش به آدم نمیده جون تو امیر اگه بشه چی میشه خودم شخصا حاظرم بشون نشون بدم در بهشت کجاشون و کلیدش چی ! امروز به این فکر میکنم که اون رفیق ارازل ما چرا این نفرت رو از اینا داشت آیا احساس انزجار بود از کسانی که جای زنانگی رو با مردانگی تغیر دادن و نمیدونست چطور باید اینو بیان که؟! و این که در هر حال چقدر گناه داشت برای این همه نفرت! به امید ایمان
==============

ای بابا پس گرسنه ها چی ؟

 همش تسبی ها میچرخن لب ها می جنبن صفحه های کتاب دعا ها ورق میخورن مجالس بر گذار میشن امام زاده ها پرو خالی میشن هیچ هزینه ای هم ندار انگار شده تفریح اصلا فهمی پشتش نیست چند درصد این کا را رو به سیر کردن شکم گرسنه ها اختصاص دادین چرا چسبیدیم به گوشه پولامون سفتو سخت دست بکونین تو جیباتون ژولا رو در بیارین خیلی ها تو گوشه های این شهر گرسنه هستن تنه خیلی دخترک های این شهر تو دست نامرد داست و ما هم به همون اندازه مقسریم چون این حق اوناست که با پول ما در آمیخته! یعنی مال خودشون به خودشون میدی تازه خدا سوابم میده پس خصاصت نکن !

==========================

ای داد بی داد از این همه تعسب بی جا

وای شگفت زده ام اندوه گینم نگرانم از شنیدن حرف های از کسانی که روی فهمشهان حساب میکنم و روحیه حقیقت جویشان را باور دارم چقدر درد ناک است شنیدن این جملات برای برای من فرهنگ شهادت! اثلا انگار بر تنم شلاق میزنند! چه چیز ما را به این تاریکی کشید؟ قسم میخورم به تمام مقدسات که حتی نیمی از کسانی که این حرف ها رو تکرار می کنن اصلا نمی فهمن در مورد چی دارن حرف می زنن قبل از این که ادامه بدم فکر کن ببین شهدادت یعنی چی بعد ما بقی متن رو بخون که بعدن نگی میدونستم خوب فرتش کردی شاهد یعنی تحمل رنج برای  اعتقادات راستین ! که البته در اسلام یکی کمی جریان متفاوت اگه این مفهمی رو که گفتم یک دایره در نظر بگیرین اسلام دایره ای دیگری نه در درون بلکه کاملا جدا از اون رو هم رسم میکه که با اون جمع میشه که موارد زیادی داره! مثلا کشته شدن برای کسب روزی حلال برای خانواده!(ها! فکر کردی الان میگم کشتن در جنگ برای خدا نه این تو همون دایره اولی ) خوب حالا این ولش کن فعلا  اینو گوش کن هر عملی که از انسان سر میزن اگر ارادی باشه معمولا حاصل یک تصمیم که از اگاهی و دانش فرد نشعت میگیره و تحت تاثیر اراده پروردگار قدار میگیر سپس رخ میده! اعمال غیر ارادی هم خوب تکلیفشون روشن مثلا بوم زیر پات خلی میشه میفتی رو سر طبقه پاینی می میره طرف نه گناهی کردی نه سوابی !خوب حالا چند نفر میرن جنگ هر کدم به دلیلی یه عده میرن برای دفاع از کشورشون ناموسشون و اتقاداتشون! یه عده میرن شهید شن!(که معمولا تو وسیتشونم مینویسن ایشالا که شهید شیم خوب البته شما میتونین بگین نه منظورشون همون مورد الف که خودتون گول میزننین چون اگه اون بود همون مینوشتن نه این !) یه عده برای جا و مقام میرن یه عده سربازن باید برن یه عدن عاشق آدم کشتنن یه عده هم جو گیر شدن ! خوب حالا خودتون فکر کنین مرگ برای خدا به این معنی که شما مسیری رو برای خدا تی می کنین و برای حقیقت و راستی این حدف شماست نه مردن برای خدا ولی در بین راه کشته میشن که اون همه مقدر الاهی وعلا تا قبل از وقوع مرگ همه در حال انجام جهاد بودن ! یعنی پا که در راه جهاد میزارین با تصمیم قاتع که پای همه سختی هاش باشین در مرطبه ای شهدا قرار میگرین ولی ما مردم متقلب و فاسد تمام مفاهیم رو جابجا می کنیم تا خودمون اقواممون بالا بکشیم ! واژه سازی میکنیم فرهنگ شهادت! فرهنگ جان بازی! کاش به خودمون بیایم اسلام رو تحریف نکیم همه ما خانواده هامون پر از شهید و جان باز ! ولی یادمون نره تمام کسانی که برای اسلام زجر کشیدن شهیدن و در یک مقام حالا یکی هنوز هست و خدمت می کنه یکی زیر خاک و کلی دب دببه و کبکبه داره و خانوادش ... ولی اونا که موندن هیچ! این درست! فکر کنین هر کدوم از گروه های بالا ممکن تو جنگ بمیرن همشون شهیدن؟ من به این اعتقاد ندارم!

=========================

 

وای بر شیعه ای گم شده درود بر آزادگی

تاریکی اطرافمون گرفته یه لحظه نور چشمک میزنه بارها همون دیدیم ولی بیشتر اوقات از درکش آجزیم! گاهی این نور ها مثل راهنما عمل میکنن و مجموعشون مفهوم خاصی داره مثل چراغ های راهنمای که هواپیما رو هدایت میکنه سال های که دوره نقاشی رو میگزروندم نه این سبکی که شما دیدین از من اون زمان نقاشی واقع گرا کار می کردم همیشه یه چیزی گوشه کارگاه توجه منو جلب می کرد یه صندق کوچیک روش نوشته بود اسماع متبرک که یه روزی همون روزی که من قرار بود اون کلاس ترک کنم اسم من هم از برگه ای ژاره میشد و اونجا میفتداد از همون اول فکر میکردم این کار چه مفهومی داره یک اسم یک اسم انسان ها هستن که با ارزش هستن سال ها گذشت بارها این جعبه رو دیدم ولی این بار چون مدرسه ای شده بودم اسامی خدا و ایات کتاب مقدس رو هم اون جا مینداختن اسراری که توی نوشتن این نشانه ها بود و من میدونستم باعث شد این رو به عنوان یک حرکت مثبت از ملت مثلا شیعه ای که حاکم به پذیرم چند روز پیش که دوباره این صندق رو دیدم تو ذهنم تصویرش ماند سوار ماشین که شدم چشمم به پشت دویست تومنی افتاد فورا هاشیه پول ها تصاویرشون نشان پرچم و خیلی از چیز های از ذهنم گذشت اسم امام ها مقدس تر از آیات و نام خدا بودن باز باید بر میگشتم تهران اخه داشتیم خونمون تعمیر میکردیم چند تا چرقع امید دیدم که برام خیلی نشاط آور بود انسانیت هنوز وجود داره و این یعنی امید با این که با تمع به پول گره خورده بود ولی باز هم برای امید بخش بود در راه برگشت دل شکسته رو دیدم که یه دوست خاسته بود ببینم ولی ندیدم تا مجبور شدم تو راه ببینم جای که نمیتونسم کاری کنم بجز دیدن اون  فیلم جالبی بود به استسنای اخرش که یک خیانت به تمام معنی به مفاهیم فلسفی مثل ایمان و عشق بود وقتی دختر چادری شد احساس انزجارم به خود سانسوری چند برابر شد اگه دختر بودم درست دوست داشتم چادری باشم ولی هرگز این کارو نمیکردم هرگز به همسروم و دخترم اجازه نمیدم چادر بپوشن با این که یه توهین به آزادی اونا برای انتخاب! گاهی یه چیزی خوب ولی ازش استفاده بد میشه امروز دخترکان شاد ملکتم با حجاب خوب و کامل تحقیر میشن دختران خوب و محجوب به چادری ها اتلاق میشه براشون امتاز محسوب میشه! خیلی ها مجبور میشن یه چیز اضافی رو بپذیرن تا به حد اونا برسن ! چون این لباس که رنگشم مکروه و نوعی بی احترامی به حکم خداست  شده وسیله ای برای تفکیک این وری و اون وری بودن مردمی که باید یکی باشن چطور میشه تحمیل گرما رو تو این طابستان گرم و خوب کردن یک رنگ مکروه رو پذیرفت

راستی کی میدونه نماز جمع اولین بار در هزاره ای اخیر کی تشکیل شد ؟ اصلا حالا یا حرام و چرا اگه نفهمیدین بگین تا خودم براتون بگم!

به امید ایمان

=============================

دنیای عجیبی انسان هم موجود عجیبی ! انگار ترس گرما و فشار تشنگی و سختی ذات آدم ها رو نشون میده  چقدر عجیب چهرها دگرگون میشن رفتار زیر و رو میشه تو این یه هفته ای که تو عراق بودم فهمیدم که انسان تا چه حد میتون فدا کار مهربون و مسئولیت پذیر باشه یا چقدر میتون بیرحم خود خواه و هریس بشه دوستی های مهکم سست بشن و دشمنی ها به دوستی بدل بشن ایمان کفر بشه و کافر درست کار و در عجبم که زن ها چقدر موجودات بی رحمی هستن و راحت طلبو حیله گر و وقتی مادر میشن چقدر میتونن فشار سختی رو به خاطر فرزند تحمل کنن و یک فرشته واقعی بشن جوری که هر انسانی رو شگفت زده کنن اونم برای فرزندی که به راحتی راضی به مرگشون تو این سفر خیلی چیزها یاد گرفتم و فهمیدم چقدر پوست کلفتم و این که مادرم عجب جواهری و چقدر با این فاطی کماندو ها فرق داره و چقدر برای جون انسان های که حتی نمیشناسه حاظر قدا کاری کنه

======================

تازمانی که انقدر راحت دروغ به هم میبندیم و بدون اطلاع هم رو متحم میکنیم تو لجن میمونیم بکنین بکنین تا روز به روز بیشتر بچقین تو این لجن چقدر شما ها خنگولین ! همچی از اینا دفاع میکنن که از **** و خواهر خودشون نمی کنن جمع کنین دیگه 100 بار گفتم اینم 101 بار سیاست مگه 2+2 طرف درسشو خونده 50 سالشم هست انقدری که شما با اتمینان صحبت می کنین و سر امارا بحس میکنین ادعاش نمیشه توسیه میکنم  1984 نوشته جورج ارول رو بخونین یکی طرفتاراش شورت سبز پوشیدن برای پسرا (خودم با چشمای خودم دیدم ) اون یکی باتون بدست و با موتور سیکلت می چرخن برین بدین! هرکی به کسی که برای شخص خودش خیر داره رای میده شک نکنین چون ما برای منافع خودمون انتخاب می کنیم نه برای فردای بهتر :64: اصلا اینا این چیزای که شما میگین نیستن و نگفتنن هستن شما دوست دارین از اونا چیزای رو بسازین که دوست دارید ! انساف رو تو انتخابتون ملاک کنین  به شایعات و مسائل بی ربط توجو نکنین  شما که میدین به یکی بدین که کمتر صدمه ببینین حالا که دارم این رو مینویسم یه اتفاق نادر افتاده دارم گریه میکنم سال ها بود شوریشو حس نکرده بودم یعنی اینا بهترین های ما هستم شما دعواتون باید سر این باشه! فردا شب دارم میرم عراق زیارت کسای که دوسشون دارم بدی خوبی دیدین حلال کنید

=============

نمیدونم چی وادارم میکنه بنویسم وقتی کسی نیست که بخونه و قبول کنه؟! وقتی اندیشه ها زیر خروار ها دروغ حقیقت رو فراموش کردن وقتی کتاب مقدس فارسی به این سختی پیدا میشه و وقتی که فروشنده میگه ... بماند خوب گوش بدین به دروغ گو رای ندهید ! این بد بهتر از بدتر رو بریزین دور! وقت با دقت گوش بدین خیلی راحت مثلا ترف میگه ما ... خوب روغ دیگه جون مادرتون پدرمون در نیارین! جون مادرتون جو نگیرتون اگه صد نفر داد زدن گلابی فکر نگنین گلابی حتما خوبه ! فراموش نکنین آزادی یه فهوم مطلق به معنی احترام به شعور اقشار ملت یه زره آزادی یا فقط آزادی در لباس یا آزادی فقط برای نقد فیلم یه دروغ آشکار من هنوز انتخاب نکردم ولی یادتون باشه دولت پیش هم سعی خودش رو کرد حالا کم یا زیاد یا افتضاه انساف چیزی که خیلی مهم تو انتخابتون بهش دقت کنید ببینین انتخابتون چقدر منصف! 

========================

سال نو همتون مبارک امید وارم خدا در علم و ایمان موفقتون کنه و به مال و ابروتون برکت بده و هرچی که بهتون میده معرفت و لیاقت استفادشم بده و اونو بلای جونتون نکنه سال خوبی داشته باشین

======================

مردم سالاری ؟! دمکراسی !؟ شایدم احمق سالاری ؟ انقلاب کردیم که بتونیم انتخاب کنیم مردم کی می تونن انتخاب کنن !؟ تا حالا فکر کردین اگه اختیار زندگی رو یه پدر بده دست بچه های 3 سالش چی میشه ؟ وقتی 25 سالشون شد چی خوب شاید بشه! چه اتفاقی افتاده آفرین آره فهمیده تر شدن! حالا مردم ما فهمیدن؟مردم چرا ما فهمیده هستیم؟ باید فکر کنیم به راه حل بهتری شاید باشه و هنوز کسی پیداش نکرده باشه! باید فکر کرد به راه حلی که مردم سالاری به معنی احمق سالاری نشه!شاید راهی باشه باید فکر کرد

========================================

صبر کن ببینم چی شد؟ امام های ما از مادر سید هستن ما از پدر سید میشیم و از مادر امکان نداره چه جالب!!! تا اونجا که یادم این مریم هم از نسل ابراهیم بود و شوهری در کار نبود! اشکال نداره دخترا که خودشون رو آدم حساب نمی کنن و ساکتن ما هم سکوت می کنیم راستی یادتون نره بر اسامی بالا سلام بفرستین

=====================

ده بهمن از دو نظر خیلی برای من عزیز مبارک باد!

======================

نمیدونن آب راکت فاسد میشه

دوست و دشمن به من میگن ساکت باش مثل آب راکت باش من قوه ام تلخم داغم بیخوابی میارم بداری میاردم این روزام دورم خالی همه قوه رو با شیرو شیرین میخون خواب شیرین حرف زیاد دارم برای گفتن ولی دوست ندارم دنیای شیرین شما رو خراب کنم  داشتم فکر میکردم بیشتر از 70 %  از مهتوای  کتاب های مذهبی ما نباشن بهتر چون واقعن دشمن دین مان  نمیدونم به عمد یا نه ولی میدونم مسرن و دارن ابروی اسلام میبرن مثلا تمام کتاب های آسمانی پر از بحث در مورد منجی عالم ولی تمام کتاب مقدس خودمون جستجو کنید چیزی راجب ذهور یک شخص پیدا نمیکنیم فقط اومیده که روزی موئمنان بر جهان حکومت خواهند کرد بافعل جمع اومیده بر عکس دیگر کتب آمانی و اکثریت ادیان حتی بودیسم زرتشت هندو چرا در مورد این مسعله ساکتیم ؟ چرا توی کتابامون یه مطلب رو که میشه تو یه خط گفت هزارن صفحه و با هزاران لغط عربی طول و تفضیل میدیم!؟مگه وقت مردم طلا نیست؟  حتما بارها یکی از دلایل حقانیت کتاب آسمانی رو شنیدین این کتاب توسط پیامبری بی سواد آورده شده پس کلام خداست! خودم خوب میدونم این به نقل از آیات ولی آیات داری مفاهیم ذاهری و با تنی هستن به جرعت میتونم بگم هممون در گمراهی هستیم در در اصلی این آیات!خوب نمیفهمین لاقل دهنتون ببندین مجبورتون که نکردن تفسیر کنین! اساتید محترم مگه پیامبر اصلا کتاب ما رو مکتوب کرده یا از رو کتاب میخوانده آخه دیونه ها  سواد به فصاحت کلام کتاب مقدس چه ربتی داره چرا یه حرفی میزنین که به ما بخندن!با همین کار تمام اعتبار خودتون زیر سوال میبرین!یا همین مسئله خانواده های شهید به کل هم اجمعین اقوام درجه یک اونا کلی مزایا میخوره!حالا بچه هاشون و همسراشون و پدر مادراشون حقشون در این حرفی نیست ولی خواهر زاده برادر زاده خواهر برادر یا کلی نسبت های دیگه اصلا چه دخلی به این جریان داره!مگه کسی رو به خاطر امش میبرن جهنم که شما حالا سوابشو میدن بهش این بیتل المال! سحیه کنکور و این سهمیه ها چی ؟ این درست که یه آدم با استعداد بمون پشت کنکور یکی که فلان فامیلش رفته جانباز شده و هیچ سوادی نداره بره کنکور حرف زیاد غزلوت با شما ولی سکوت هم گاهی گناه!دین ما کم حرف حساب نداره که انقدر حرف مفت میزنیم!هر روز که کیگزره چیزای جدیدی راجب این زندگی میفهم و بیشتر میفهمم چقدر این دنیا عجیب خیلی  چیزا راجب متا فیزیک و اسرار دنیای تاریک یاد گرفتم از همه جالب تر پیش بینی های که راجب من کرد که روز بروز داره انجام میشه و توسیه ای که برای سکوت به من کرد چون حرف زدن علت مرگ من و آیه های که این مطالب ازش اختلاس کرد و من نفهمیدم چرا اون آیه ها  ولی حالا میفهمم چرا  به نکاتی پی بردم که تو اسم من پنهان حساسیت یه دوست خوب راجب اسمم باعث شده به مطالب جالبی دست پیدا کنم همیشه ازش ممنونم

به چه چیز میگوید پست کثیف ؟ به همان که مصدق گفت « عین دیانت ماست» یا به همان که مصدق عمرش را برایش گذاشت؟ یا همان که وقتی مردم در آن شرکت نکردند علی مظهر شکوه عدالت و عدل و علم  از حق مسلمش باز داشته شده! یا همان که حسین به خاطرش  به کربلا رفت ؟ یا همان که مردم کوفه نخواستند داخلش شوند و حسین تنها ماند ؟ انگار صدایشان را میشنوم این جنگ دین نیست این جنگ سیاست است برای خلافت است و حسین تنها ماند ! روزگار عجیبی شد ما کسانی را اسناد و پیشوا میخوانیم که بر خلاف جهت زندگی  آنها قدم بر میداریم  یاد گذشته میفتم 10 سال بیشتر گذشته  مراسم جایزه اسکار است! من رو به روی پنجره ای روی باغ  نشته ام  و میشنوم خوشه های خشم برنده امسال جایزه اسکار اما چرا این خاطره ذهنم امانم نمی دهد به جای دیگری میروم اتاقی دیگر مردی هیکی سخن میگوید یادش بخیر آن روز های کوچه های کرمانشاه یهودی داشتد  چقدر کتکشان میزدیم یعنی فقط ما نه همه این کار را میکردند همه که نه بیشتر مردم دوست داشتیم زنده زنده پوستشان را بکنیم این سخن مردی بود که زمانی میشناختم ! و این با صدای آشنا مادر بزرگم شاید گفته باشم همیشه در سفر بودند آخر شوهرش بازرگان بود جملاتش از ذهنم میگذرد بار ها لبنان را دیده است . وقتی انجا بودیم مردمش یهودی ها را غارت میکردند آزار شان میدادند! از بازار که می گذشتند هم میزدنشان انگار که خون پدر شان را ریخته اند هم چیز های که داشتند از آنها میگرفتند !  از خاطرات بیرون میایم ! اصلا راست میگوید هولوکاست دروغ است ولی این خاطرات چه ؟  این خوشه های خشم حاصل همان بزر های است که کاشتند نگارانند از آن که آن روز ها برگردند مسلمانان با آن همه مهربانی شان !!!! کتاب آسمانی ما داستان های بسیاری دارد که در آنها تر و خوشک با هم عذاب شدند چون زمانی که باید از آزادی دفاع میکردند ساکت بودند اما امروز دم از آزادی میدهند داستان زیاد میدانم از گذشته و باز خواهم نوشت !ولی اشک هایم برای کودکان بی گناه است نه برای بی عدالتی و میدانم بعضی قلب ها هرگز حقیقت را نمی بینند چون منافع آنها در آن است و برختی  جواب های بی ربت میدهند و سبسته و کولی بازی می کنند

=============

وای بر من چون میدانم  و میکنم

داشتم فکر میکردم به زندگی خودم به روزگاری که میگزارم به قلب که دشمنم است با این که در کالبد خودم می تپد با این روحیه تلخ و خشکی دارم و اصلا شوخی را دوست ندارم ولی افسوس !!! داشتم به تفسیر آقایان مراجع  می اندیشم که غریب به اتفاق اعتقاد دارند که خنده دختران جلوی نا مهرم حکم هزار سال زندان جهنم را دارد با خودم گفتم تا حالا چند بار باعث این گناه شدم! داشتم فکر میکردم اگر همین حالا گرفتگی برادر یا خواهری را ببینم تحمل دارم بی تفاوت باشم یا باز مرتکب این گناه می شوم ! باد سرد بود سخت بود بی تفاوت بود! هرگز نمیتوانم! این فرمان قلب من است و نتیجه ای عشق به مردم چه زن چه مرد مگر نه این که روح ما یکیست آیا خواهم سوخت در اتش گناه آری خواهم سوخت فرمان خدا چون و چرا ندارد ! و دیگران چه آنان که ادعای ایمان دارند و امسال مر نهی میکنند آنان که غصه های دیگران را میگذرند و دست بر کلاه خود دارند اصلا شک نمیکنند! اصلا خوش به حال گوسفند ها عجب عالمی دارند حتما به بهشت میروند چون برایشان سوالی پیش نمی آید مگر روزی که قربانی می شوند! داشتم به حقیقت فکر میکردم که چیست این یکی را خوب میدانم همیشه پنهان است در میان انبوهی از دروغ! بیاد دارم که دوستی عزیز هم خون خودم میگفت اگر چیزی را به وضوح دیدی اگر چیزی را دیدی که انبوه جمعیت پذیرفتند به آن شک کن چون تعداد مردم دانا و فهیم همیشه کمتر است و مردم دوست دارند دور دروغ جمع شوند ! تا حالا ندیده ای که مثل احمق ها فریادی را تکرار می کنند که معنی آن را نمیدانند!قلعه ای حیوانات را نخوانده ای خوب بخوان یک روز بیشتر وقت نمیخواهد! امروز داشتم فکر می کردم به مادرم که چادر نمی پوشد ولی هر 3 روز یک قران ختم میکند و کلی دعا و این حرف که هرگز ترک نمی شود و چادر به سرهای که لا به لای مرد ها میپلکند و فریاد مرگ بر آمریکا ی همین چادری ها گوش فلک را کر میکند  چه کسی گفت نا مهرم نباید صدایشان را بشنود !هیچ اشکالی ندارد ! رهبران ما خاموشند و به این اعترازی نمی کنند وای که چقدر صلاحیت دارند!به مجری صدا وسیما فکر میکنم که چه جوری خود شو لوس میکنه! و اشوه گری میکنه اصلا همون مجری برنامه خرد سال ها و همه ساکتند به مرگ هزارن نفر در دنیا و سکوت ما! و این که ما چقدر غمگین هستیم برای مردم آمریکا که ورشکسته و بی خانمان شده اند ! آخرا آنها کافرند ! به آتشنشانی فکر میکنم! به مالیات + خمس + زکات ! راستی  میدانید در زمان پیامبر صرف چه میشد! به این فکر میکنم که چند نفر از مردم این کشور اسلامی مسلمانند ! به خودم فکر میکنم که به سختی جرعت میکنم حتی خودم را محب احل بیت بیت نه مسلمان به نامم! به کودکانی فکر میکنم که واقعیات سیاسی را درک می کنند! و به بزرگ تر ها که میگویند حتی بچه ها هم میفهمند! پس من چه نادانم ! به پول های فکر میکنم که میگیرد سهمیه ها جایگاه اجتماعی  خانه ای که در آن زندگی میکنید به دروغ های که زود فراموش میشوند ! به کسانی که با این جمهوری دشمنی می کنند چون میدانند دانا هستند! به کسانی که فکر میکنم که لباس پاره میپوشند کارت خدمت حمل نمی کنند تا دوستان شان احساس شرم نکنند و ما که با لباس خود احساس ایمان می کنیم و پز لباس مذهبی خود را میدهیم!به این فکر میکنم که ما هر روز دین را سخت تر میکنیم انگار که مسابقه است مسلمانی هر روز سخت تر میشود و شرایط جدیدی می طلبد و هر روز این مسابقه شدت میگیرد آیا روزی میرسد که یا باید کافر بود یا رو بنده انداخت! چقدر دشوار است زن بودن نه ؟ تو دختری سبیل داری ریش هم داری از لطالفت اندکی را نتوانستی ترک کنی برای شوهرت چه آموختی آیا روحی که سخت شد نرم میشود!آیا اگر شوهرت منحرف شود تو مقصر نیستی! اگر امسال تو زیبای نداشته باشند و بوی عرق بدهند و مثل مرد پشمالو باشند و پسر ها فکر کنند نمی توانند شما را تحمل کنن و مجبور شوند به سمت آن عروسک های فانتزی خیابان گرد روند تا حدودی هرچند اندک شما مقصر نیستید! میدانم که راحت میگوید نه ما فرشتگان پاکی هستیم! اصلا فکر هم نمیکند آخر تلخ است نه؟ راستی چرا انسان های وارسته و پند دهنده گان امروز انقدر گوشتالو و چاق شده اند ! یادم میاید این صفت مال کافران بود ! من چرا انقدر سوال میپرسم حتما به جهنم خواهم رفت خدا یا امروز تنها هستم کسی نیست با من حرف بزند ساع ها شاید روزها روشنم کند انگار کپک شده اند سرشان زیر برف است! راستی او که گفت فقط ایمان بعد از شک درست است نه ایمان بعد ایمان چرت گفت نه؟!چه لباس خوبیست این دین این پیامبر انگار میشود پشتش پنهان شده و هیچ کس نمیتواند تیر بیندازد چون قبلش شما خود را حذف میکنید و میگوید ای وای به اسلام و فرستاده ای خدا تیر انداخت راستی صلاوات بفرستید یادم رفت ص به کار به برم حرف بسیار است اما چشم هایم اشک دارد و دستانم توان اندک آخر این دادگاه من است با جوابی روشن  تو گناه کاری!  ای کاش گوسفند بودم!

وای بر ما!!!!!!!!!!!

حیف که انقدر راحت قضاوت مکنیم ما سستیم مغزامون شستشو داده شده!وای بر ما وای بر تئسب وای بر غرور افسوس به ساختار شهر کرمانشاه دقت کنید ببینین پایگاه های ارتش کجان درست تو جا های پر جمعیت!میدونین چرا!!!!!!  میدونین فلستینی ها چی مذهبی دارن عمرا بدونین میدونین هماس اونجا چی کار میکنه؟ هیچ وقت نمیدونین تا حالا لبنان رفتین ؟عمرا !

=======================

 مبارک!!! یادمون باشه به دوستای مسیحیمون نه نه این چه حرفیه به همه دنیا تبریک میگم!تبریک گفتن تو این ایام گناه نیست که؟! هست؟

================================

بهترین دوستان تو کسانی هستند که در جهت اصلاح تو عیب های تو را به تو گوشزد میکنیند و برای دیگران پنهان ! خدا یا به ما معرفت ده که دوست را از دشمن باز شناسیم! خدا یا به ما معرفت بده که بدون تعسب به گفته های دیگران گوش فرا دهیم ! خدایا ما را از واژه من و قرور منم دور کن! خدا یا ما را از این حماقت که مولایم با مزلومیت کشته شد دور کن زیرا مولای من کسیست که با عزت کشته شد خدا یا روزی را بیا ور که در ایام شهادتش بجای اشک ریختن و بر سر زدن گاری بارای ادامه راحش کنیم خدا یا به من بیاموز که  دل سوختنم را نه با اشک بلکه با ساختن عدالت و لبخند بر لب های امتت تسلی بخشم

==================

خوب فکر کنید بیشتر به این می اندیشید که چه گناه هانی کرده اید یا بیشتر به این میندیشید که چگونه میتوانید اعمال نیک جدیدی انجام دهید ! ؟ کدام یک بهتر است!شاید هم تمام وقتون مشغول اینین که گناه های مردم و خودتون کشف کنین !

=========================

بدون یش داوری با خود بیندیشید چرا انجیل را هر کس به زبان خود می خواند! ولی ما فقط گاهی کتاب آسمانی خود را به زبان فارسی می خوانیم  خوب میدانم که کتاب ما به عربی عالمی دیگر دارد و تاثیری شگفت ولی احساس می کنم بسیاری از ما اصلا  برای محتوای کتابمان ارزشی قائل نیستیم!

=================

سال نو رو بر همتون پیشا پیش تبریک میگم

به امید این که ما هم صلح دوستی محبت و بخشندگی رو یاد بگیریم و بفهمیم شادی سواب و غم و اندوه گناه!

==================

سلام

این یه پست معمولی نیست یه جور راهنمای هیچی رو برای خودت بهرانی و بزرگ نکن ! هیچ آدمی رو هم برای خودت خیلی بزرگ نکن مشکلات بزرگ رو خودت خلق میکنی!

================================

ادامه ماجرا .. تا حالا فکر کردین که چی باعث میشه وقتی وارد اتاق میشین بفهمیین که چیزی جا به جا شده؟ یا این که چی باعث میشه بفهمین که دوستتون تغیر کرده ؟وقتی می خایین دو تا وسیله رو با هم مقایسه کنین چی کار می کننین کنار همدیگه میزارینشون  و مقایسشون میکننین خوب مغز شما این کارو نمینه وقتی میفهمین زیر چشمای دوستتون گود افتاده مثلما تصویر سالم رو کنارش نمی بینیین  وقتی دارین داستان میخونین جملات رو پیوسته میخونین  غلط های املا رو نادیده می گیرین تغیرات جزعی رو نادیده می گیرین در واقع بر خلاف تصور شما چشمان شما چیزی بسیار وسیع تر از اون چیزی که شما می بینین رو از دنیا در یافت میکنه فرش زیر پاتون پر از گره ونوشته های که با مداد می نویسین پر از نقطه های سفید که هیچ کدوم تا وقتی دقت نکنین نمی بینین حالا به کف دستاتون دقت کنید ببینین پر از خطوط بسیار ریز حالا دقت کنید اطراف دستتون رو تار دارین می بینین !  در واقع چشم شما مرطبا نمی بینه عکاسی میکنه با سرعت بلا و برخی از این تصاویر به صورت شیشه ای  در مغزتون نگه داری میکنه و وقتی شما به اون صحنه دو باره نگاه میکنین اول تلاش میکه تصاویر آرشیو رو استفاده کنه!برای همینه که تغیرات رو متوجه میشین اینم بهتون بگم که سیستم بینای شما خیلی خیلی منطقی یعنی گه رو چشم شما لنزی قرار بدن که دنیا رو وارونه ببینین بعد از چند روز دباره همچی رو عادی عادی میبینین و اگه لنز رو ور دارن دنیا وارونه میشه یعنی شما چیزای رو میبینین که به نظرتون منطقی باشن پس اجازه منطق چیز خیلی خوبی هم نیست در واقع چلوی ادراک فرا حسی شما رو میگیره این یک جریان دایره وار تا به خودتون اجازه بدین که دنیای متا فیزیک رو یه زره درک کنین همون یه ذره میتون به شما اتمینان بده و همین اتمینانه که به شما اجازه خواهد داد که تمام دنیا اسرار آمیز اونو درک کنین ادامه دارد!

==========================

زندگی یه سیب خیلی بزرگ! انقدر بزرگ که نه میتونی همشو ببینی نه گاز بزنی !

زندگی هزاران لایست که در آن واحد در حال جریان درست انگار جلوی یک کتاب خونه وایسادی توی هر کدومشون یک داستان میتونی هر کدوم انتخاب کنی و بخونی! میتونی چند تاشون بر داری بخونی ولی باید یکی رو زود تر بخونی نمیتونی دوتا رو همزمان بخونی آدر درست گیج شدی ولی همین حالا همچی برات واضح میشه! فکر کن حالا ساعت ۴ بعد از ظهر اگه بری بخوابی چی میشه اگه برای بیرون بگردی چی میشه اگه بری بانک بزنی چی میشه! خوب معلوم زندگیت عوض میشه شک نکن فکر نکن اتفاق کوچیک و بزرگ وجود داره همه تسمیمات زندگی مهم هستن حتی پلک زدن زیاد میتون باعث بشه شما برنده جایزه نبل بشید یا یه پشه بره تو چشمتون کور شین جایزه نبل رو یکی دیگه ببره! حالا کاری با ایناش ندارم جالب تر این کلی اتفاقات دورو ور ما هستن که ما نمیبینیم چون برامون مهم نیستن ولی پست این پایین رو که خوندین! فکر میکنید خدا منو به حال خودم گذاشت سخت در اشتباهید! از پشت سیستم که بلند شدم مادرم پیچ رادیو رو گردوند تا این جمله در خونه با صدای بلند تنین بندازه فرزندان شما نیاز دارند که شما به توانای های اونا اعتماد کنین ! بعد از اون هم مادرم کلی تلاش تابلو کرد که از دلم در بیاره! حالا این هیچی تو دانشگاه همین جوری تنها نشسته بودم فرتی یه دختر با نمک از آسمون افتاد پایین گفت من مادرم تازه فوت شده پدرم خودم قلبم رو تازه باتری گذاشتن سرطان استخونم دارم پدرمم بیمارستان هیچ کسم نداشتم بره پیشش خودم مجبور شدم برم رو سرش فیزیک نخوندم شما اون یکی گروهین این استاده سخت گیره؟ منمگفتم نه انقدر ادم باهحالی که نگو کلی هم امید واری این حرفا دادم بهش که البته با تمام وجودم بهش اعتقاد داشتم نه بخام دروغ بگم!بد دیدم نه بابا این خودش آخر عاقبت فلسفست و زندگی رو خیلی زیبا درک کرده کلی چیزم ازش یاد گرفتم!بعدم که الناز رو دیدم کهاز تهران برگشته بود کلی هم حرف زد که من خر فهم شدم زندگی چه چیز عجیبیه! و یه چیز دیگه هم فهمیدم خدا هم میدون من خنگم به جای این که نشانه های بفرسته که لازم باشه کشفشون کنم نشانه های منو کلی دورشون خطر قرمز میکشه با فلش چشمک زن بهشون اشاره میکنه و حسابی هایلایتشون میکنه و از آسمون درست میندازشون چلوی چشمم که مبادا نبینمشون! وای ببخشید بحث فلسفی کتاب خونم نسفه کاره موند اشکال نداره بعدن کاملش میکنم ==============================

عید همتون مبارک

خدا یا متشکرم برای علی میدونم که شیعه راستین نیستم ولی لاعقل عاشق علی هستم

آخر خط

وقتی پدرم فوت شد چشمام بستم و به خودم گفتم وقتی بازش میکنم دیگه هچی نمیبینم بجز مادرم یه قطره اشک نریختم چون زندگی جریان داشت و به تمام چیزای که دوست داشتم پشت کردم از یادم بردم که که شیطنت یعنی چی به بزرگ ترین فرصتهای زندگیم پشت کردم به از جون عزیز ترام نه گفتم که نبادا دل مادرم بشکنه میدونستم فرصت ها بر نمیگرن و هیچ وقت دیگه صدا های مثل صدای اونا نمیشنوم و نگاه های مثل نگاه های اونا نمیبینم میدونستم داره تمام وجودم ترک میخوره و جسمم داره خورد میشه امروز صبح وقتی چشمم رو باز کردم چیزی ازم خاست که فهمیدم دیگه مثل گذشته به من اعتماد نداره انگار فکر میکرد تمام مشکلات زندگیمون تقصیر من مگه نه این که هر وقت تسمیم گرفتیم کمکی بکنیم یه چیزی رو جای هزینه کنیم یا از چیزی بگزریم با هم تصمیم گرفتیم!! حالا میفهمم که پدرم چقدر حییف بود و پدر بزرگم و همه اون کسای زندن ولی دیگه کنارم نیستن انگار دارم میفتم ولی نمیدونم دستمو به کجا بگیرم! هیچ چیزی نمیبینم که بتونم بهش دستمو بگیرم و مطمئن باشم نمیفته! دارم به این فکر میکنم که برم به یه جای دور زیر یه خروار کتاب هزاران برگه سفید برای نقاشی و یه پنجره به یجای سبز جای که فقط موسیقی سکوت بشنوم شاید اونجا یاد بگیرم که بخودم فکر کنم و به دنیای درونم ویاد بگیرم به کسی تکیه نکنم

راستی این خیلی با نمکه دلم رو شاد میکنه چطور میتونه انقدر زیبا به خنده نمیدونم

 

======================== 

سلام

کتاب آسمانی من یه معجزه فشرده

این کتاب مملو از مفاهیم که با روش بسیار پیچیده ای بینهایت مطلب رو توی تعداد بسیار کمی صفحه جا داده که این خود باعث پتانسیل خیلی زیادی در تحریف در مفاهیمش مشه حالا حساب کنین این کتاب به فارسی هم برگرده ببینین چه اتفاقی میوفته و چه کارای که نمیشه کرد ! حالا برم سر اصل مطلب! سبسته همون داستان سو استفاده های عمدی و غیر امدی از مفاهیم مقدس اگه دقت کنید وقتی یه داستان رو برامون نقل میکنن مثلا هابیل قابیل کسی بهتون نمیگه که پیامش این که حسادت نکنین! چرا؟ چون نمیخان نتیجه گیری کنن میخان اجازه بدن ذهنتون به هر جای که اونا میخان حدایت بشه ! یا مثلا نمیگن که داستان شیطان برای این که اسیر قرور نشین! میزارن شما نتیجه بگیرن وای خدا چه بیرهمه!سبسته مخفی کردن دروغ در حقیقت با بست دادن مفاهیمی که قابل کسترش نیستن مثل چون این اون جوری اون یکی هم اون جوری یه مخفی شدن پشت مقدسات مثلا چون فلانی مبلق مذهبی نباید زیر سوئال بره یا باید حرفشو بدون چون چرا پذیرفت و این جور مواردی! چند وقت پیش یه داستان از مثنوی خوندم راجب یک طاوس که پر هاشو می کند و در جواب کسانی که اون مسرخ میکردن میگفت که این شماید که نادانید همین پر های زیباست که منو بیچاره کرده و باعث شده که نتونم یه لحظه راحت باشم پس منم میکنمشون که راحت باشم و نویسنده مطلب این داستان رو اشاره ای به حجاب بیان کرده بود که باعث شد حسابی کفرم در بیاد روی یه نفرم تست کردم و دیدم راحت گول خورد ! شاد نتیجه این حرف این باشه باعث خیر شد ولی فراموش نکنید حدف نتیجه رو تو جیع نمیکنه ما نباید از سادگی مردم استفاده کنیم و فریبشون بدیم ! زیبای چیزی که در خیلی از جاها نمود پیدا میکنه رفتار گفتار اعمال و حتی افکا بخشش و گذشت انسانیت محبت لطافت و ..... خیلی جالب بدونین شدت علاقه ای که در اثر این زیبای ها به وجود میاد خیلی بیشتر از علاقه ای که از زیبای به وجد میاد!یادم میاد که یه روز یه انگشتر دست یکی از هم کلاسی های قدیمیم دیدم گفتم چقدر قشنگه فوری گفت که دیگه دستش نمیکنه و کلی خجالت کشید چند وقت پیش دیدمش یه کاری برام کرده بود که باعث شد از کلی از مشکلاتم حل بشه و لازم نباشه برای تحقیق تا تهران برم وقتی به دستش نگاه کردم دیدم که انگشتر هم دستشه یه لحظه تو فکردم یه مقایسه کردم کدوم یکی از این دوتا میتونه باعث بشه که یکی دوستش داشته باشهو بهش علاقه مند بشه ! دوستا عزیز بجای این که به فکر مخفی کردن زیبای هاتون بشین همیشه این رو ملکه ذهن کنین که ازش سو استفاده نکنیم! این چیزی که خدا از ما خاسته ولی در تول تاریخ ما تحریفش کردیم

============

شنبه رفتم امتحان بدم برای این گواهی نامه که اصلا لازمش ندارم! دیدم ۱ پسر و دو تا دختر هستن  در هالی که همیشه لاقل ۵۰ نفری بودن که بعدن فهمیدم چرا نیو مدن ولی یه چیز جالب توجو همو جلب کرد پسره کنار جدول نشسته بود و به یه جای دور خیره شده بود تا منو دید شروع کرد به حرف زدن از خودش گفت که بچه رشیدی و این حرفا از من پرسید پرسید راجب خودم گفتم کار ساختمانی میکنم گفت کار گردم یه دفعه با یه علاقه خاصی نگام کرد و لحن صحبتش خیلی سمیمی تر شد دو تا گوشی از جیبش در آورد نشونم داد گفت دوتا مبایل داره ولی شارج نداره تو شازج داری منم گفتم آره گوشیمو دادم بش یه شماره گرفت بد اخمش رفت تو هم و گفت خاموش و گوشیو پس داد کلی برام حرف زد از دختر بعد گفتم زن سالم دیگه کم پیدا میشی فورن تائید و گفت یه دوستی داره که شوهر داره ولی هروقت بش زنگ میزنه باش میره بیرون  خاستم چیزی بگم که چشمام افتاد تو چشماش یه چیزی تو اعماق وجودش داشت برق میزد که نشون میداد اصلا به نظرش دختر کثیفی نبود پس سکوت کردم دیدم گفت یه دختر میشناسم که ۱۷ سالش پدر مادرش ۳ سال دادنش شوهر گفتم مگه میشه اخه بدنش تهملش رو نداره میدونی یه دختر ۱۴ ساله چه بدنه ضریفی داره گفت نه اثلانم این جوری نیست دختر از وقتی نشونه هاش ظاهر بشه امادگی ازدواج داره با خودم فکر کردم این که به سن سال دختره اعتراز نداره په چی این ماجرا جالب که تعریفش کرد که دوقرونیم افتاد که بابا این دختره رو می خاسته که یه دفع شروع کرد به نفرین این دختره بعدم نشست زل زد به گوشی مبایلش و گوش دادن به یه اهگ کردی خیلی قمناک بعد گفت ببین این دختر چه خوشکل بی اختیار گوشی رو از گرفتم دیدم یه دختر خیلی زیبا به بدن خیلی زیبا تو یه لباس کردی نشته کنار اتاق داره گریه میکنه انگار یه فرشته گریه می کرد گفتم این خیلی خوشکل گفت به نظرت چند سالش فکر کردم و خیلی متفکران گفتم ۲۵ تا ۳۰ گفت تازه ۱۷ سالش شده این تو فاتحه پدرش خاستم بگم اسن همون مگه شوهر نداره چرا چشم به ناموس مردم داری که زبونمو مکم گاز گرفتم راستی به نظر شما عقد زوری قبوله ! این دختر سهم یه مرد ۳۰ - ۴۰ ساله بوده درست ادم ارزوی ناموس مردم داشته با آرزو ها رو میشه کنترل کرد عشق مقدسه ؟ اینا خیانت کارن  خدا چه رفتاری با هاشون میکنه !!!

=====================     

این جوری ابروی اسلام میبرن دیگه

http://i36.tinypic.com/1enp3.jpg

==================

اینم عکس های سفر نامه برای بچه های که کتاب عکس دار دوست دارن


http://takfanar.persiangig.com/image/Untitled-1.gif
http://takfanar.persiangig.com/image/21072008429.jpg
http://takfanar.persiangig.com/image/07082008457.jpg
http://takfanar.persiangig.com/image/06082008454.jpg
http://takfanar.persiangig.com/image/06082008452.jpg
http://takfanar.persiangig.com/image/06082008451.jpg
http://takfanar.persiangig.com/image/06082008450.jpg

==================

روزتون مبارک گوگولی مگولیا (دخترا )

=========

تسلیت میگم به همتون

====================

چرا وقتی یکی رو دوست دارید اونو میبوسین چرا وشکونش  نمیگیرین یا چرا باش دست نیمیدن؟ خوب اینم سوالی دیگه اثلا چرا دماغاتون به هم نمی مالین باشه بابا با کلاسا بینی هاتونو

=============================

با فیلم قرنتینه تعجب کردم خندیدم حسودی کردم قوصه خودم اشک به چشمام اومد ولی گریه نکردم!ولی وقتی قصه میاد زیاد میاد انگار یه در باز میشه به دل همه از همه نوعش میاد ولی حالا که این پست میدم متئسفم برای خودم شما و  بقیه فرزندان آدم دلم گرفته اونم خیلی از چی خود از زندگی دیگه انگیزه ای ندارم انگار بعی معنی شدم انگار یه طرح بودم روی شیشه ماشین که یه بچه کشید چه کاری از دستم میاد چرا نفس میکشم چرا زندم میشه چشمامو ببندم و دیگه باز نکنم ؟ هروقت چیزای جدید از زندگی میفهمم بیشتر این آرزو قوت میگیره هر وقت احساس میکنم بیفایده هستم بشتر این ارزو قوت میگیر هروقت از یه جای شلوغ میگزرم بیشتر کوچیکی و بی مصرفی خودم میفهمم چرا وقتی پچه ای رو که افتاده بلند میکنی ویه دونه آبنبات تو دستش میزاری میگه ببخشید شما خدا هستین ؟ و وقتی به چشماش نگاه میکنی میفهمی که از  بس بشگفتن خدا روزیتو یه جای دیگه بده فکر میکنه هرکس چیزی بش بده خداست ! چرا دنبال قهرمان هستیم چرا خودمون تاش نمیکنیم من که نتونستم ولی تلاش میکنم شما چرا نمیکنن چرا دنبال امام زمان میگردین یا مسیح یا چه میدونم فرشته یا مددجو درست همشون یه روز میان ولی دلیل نمیشه ما هیچ کاری نکنیم  اه این چرتو پرتا چی میگم خودمم نمیفهمم فقط میدونم دلم گرفته انگار برای کسی مهم نیست که قلبم میزنه!انگار همه دارن سعی میکنن فراموشم کنن!زندگی از دستم خارج شده دیگه تو مشتم نیست  کاش یکی بود که میتونست یه خورده از کارامو انجام بده یا کمکم کنه انجام بدم یا لاقل وقتی کاری رو انجام میدم نگام کنه

======================================

غرور بزرگ تریین دشمن من است ژس اجازه نمیدم دشمنم در درونم زندگی کنه پس از همن حالا سعی میکنم کوچکی را بیاموزم سعی میکنم همه رو تحویل بگیرم و با همه معاشرت کنم لاقل سعی خودمو میکنم 

=====================

سلام سفر نامه  Mp3 من!

آقا من یک کتاب پیدا کردم برای تقویت حافظه و ذوق زده شدم خریدمش و در ابتدای سفر شروع به خواندنش کردم موضوع اولاش این بود که چگونه کلید خود را فراموش نکنیم بعد زن دایم زنگ زد به دائیم که بابا تو که داری با امیر اینا میری تهران کلید خونه خودمون کجا بردیییییییییییییییییییییییی بعد دایمم جیباشو گشت گفت دست اون نیست خلاسه ما رفتیم رفتیم رفتیم تارسیدم به قم زیارتمونو کردیم یه سری اکتشافتات کردیم و بسیاری مطالب جدید آموختیم از جمله این که خزر در فرهنگ هندو هم وجود دارد که بسی مو جب تعجب ما شد (خزر پیامبریست همیشه زنده که گاهی وضایف فرشتگان را هم به عهده میگیرد)  در زمان خروج از شهر فهمیدیم که ای داد بیداد ما هیچ یک از کلید های خونه را همراه نیاورده ایم! پس کتاب کاملا فهمیدم که کتابی که خریداری کرده ام به هیچ دردی نمیخورد پس آن را بستم و به جاده خیره شدم! ساعت هشت به سعادت آباد رسیدم و با کمال تعجب دیدیم  که کلید سازی به خوبی بعد از چند سال ما راشناخت و شاگردشان را  جدا فرستادند و ایشان هم برای بریدن ۳ قفل مبلغ ۲۰۰۰۰ تومان در پاچه ای ما نهاد و فرمودند  حوصل ندارم براتون قفل جدید نصب کنم که البته با مشاهدهای گوشه های آبی و سبزرنگ نظرش کاملا تغیر یافت و بسیار با حوصله کار ما را انجام داد این از این صبح از خواب برخاستیم و به سوی لویسان حرکت کنیم جای شما خالی هوابسیار عالی بود! دروغ گفتم اه اه همه جا خوشک بود به اولین مشاوره ای املاک که رسیدم  با خیال انکه میتوان با قیمت ۸۰۰ یا نهصد میلیون تومان یه  ویلای مناسب خرید وارد شدیم که منجرب به فرار ما به صورت عقب عقب شد ذهی خیال باطل پس گفتیم بیخیال بریم همون سد لتیان شنا بنمایم که انجا هم با سیم خاردار مواجه شدیم ! بعد از صرف نهار به سمت روستای در آن اطراف شدیم و در انجا دختر بچه بسیار زیبای را  مشاهده کردیم ولی متاسفانه او ما را دوست نداشت و همچون آهوی که شیر دیده باشد فرار کرد هرچی گفتیم گوگولی بیا نیومد پس باز گشتیم و کمی استرحت نمودیم و بعد به سمت برج میلاد به راه افتادیم که نگهان چشممان به مسجدی واقع در میدان کاج رسیدم ( به دلیل احترام زیادی که برای نام ان مسجد قائلم از نوشتن نام ان در این وبلاگ پر از گناه خود داری میکنم ) و به یاد دوست توپلم افتادم و بسیار دل تنگ شدم در ورودی برج میلاد مشاهده کردیم واییییییییییییییی چقدر ادم حالا چه جوری بریم تو ! که دائی محترم فرمود من میدونم بعد پاشو گذاشت رو گاز و بدون توجه به فرمان پلیس داخل شد ! در زمان ورود به تالار دیدیم که ملت در پشت در سالن گیر کرده اند ولی دربان با مشاهده چهره ای اصبانی مادر من در راگشود و ما داخل شدیم جایتان خالی مراسم بسیار جالب بد مخصوصا  نمایش ماهی صفت و نمایش یک گروه ناشنوا که بسیار من را به وجد آورد ساعت ۸ شب مادر عزیز فرمودند من حوصلم سر رفت! ماهم پاشدیم امدیم بیرون که باعث تعجب بسیاری از حاظرین شد در زمان برگشتن هم دو عدد پلیس به ما را متوقف کردند و فرمودن که شما ۱۲۹ کیلو متر سرعت داشته اید و وقتی ما اعتراظ کردیم که آقا ما ۱۰۰ کیلومتر هم سرعت نرفته ایم فرمودند که پس چرا این ماشین را خریده اید میرفتید یه ماشین دیگر میخریدید این ماشین برای آدم های عشق سرعت است که موجب شد ما مغزمان  سوت بکشد که اینا دیگه چه خرهایی هستن و از کشف کنیم اینها رشوه میخواهند ماهم  فرمودیم عمرن ما به شما رشوه بدیم که دیدیم پرتقالی از ماشین در آوردن و مشغول تناول شدند اون هم در ضمن معموریت که تصویری تهیه کرده ام و به زودی به شما نشاه خاهم داد بقیه صفر هم یادم رفته همین که هست 

============

حرکت برای دیدن افتتاهیه برج میلاد

=========

چند وقت وقتی به وبلاگ سر میزنم میبینم یکی میاد با یه اسم غریبه برام کامنتس میزار گفتم حتما روش نمیشه با اسم خودش حرفاشو بزنه برای همین که پشت این ماسک مخفی میشه منم به روی خودم نیاوردم که میدونم کی ! انقدر ذهنش زلال شفاف هست که حتی اگه کامنت هم نظاره میتونم احساس کنم که  مطالب منو داره میخونه یا در موردش فکر میکنه یا حتی چی راجبش فکر میکنه  اما امروز این پست اینجا نوشتم که یه تذکر بهش داده باشم  من میدونم  که نبادا یه حرفی بزنه و یه روزی بفهمه کمن میدونستم یه یه کس دیگه میدونسته و ناراحت بشه گرچه هرفاش خیلی هم بدون اشکال ولی حتما دوست نداشته کسی بدون دیگه چراشو من نمیدونم امید وارم که این کارم درست باشه

خداوندا ما را دمی به خود نسبار  نزار وارد دنیای آدم بزرگا و سیاست هاشون و احساسا تشون بشیم

=========

با تمام وجود به تنین صدای دکتراحمدی نژاد در سازمان ملل متحد افتخار میکنم!وقتی که گفت ....(به دالیلی از بردن نام انبیای الاهی در این وبلاگ خود داری میکنم) کاری ندارم که شیطانه یا فرشته یا هرچی ولی خدای وقتی از ظهور منجی به این سراحت حرف زد تنم لرزید و بهش افتخار کردم که حقیقت مخفی نکرد که شاید دیونه بدوننش یا بهش به خندن ای کاش همه ما جرعت بیان احساساتمون داشتیم 

=========================

دنیای من وارونه شده بود و نمی دانستم

درست یادم نیست چی شد که این بحس ژیش اومد ولی یادم یه بحس بین من بود ویکی از دختر های کلاس که از شنیدن یه جمله از دهن من خیلی تعجب کرده بود اگار گفته بودم من اموخته ام به زیبای زن همان طور که به یک گل سرخ مینگرم بنگرم افسوس که که انسان نمی فهمد چه وقت به گناه وارد می شود و تا چه میزان در آن قرق می شود امروز با برخورد یک گل رونده به صورتم زندگی برای مفهومی دیگر پیدا کرد! باعث شد به آن از نزدیک بنگرم به زیبای آن سبزی آن و تراوت آن به پروردگارم که از درون تک تک رنگ دانه های سبز ان به من مینگریست در یک لخظه در یافتم در این تابسان فقط زیبای را در لب های سرخ چشمان سبز برق چشمان سیاه لطافت پوست تناسب اندام و کمان ابرو سادگی و زیبای چهره های ساده آرایش های ساده و حجاب های پر نشان از حجب حیا دیده ام در دین چیزی که از زیر مانتو های تنگ مشخص است و تجسم زیبا تر چیزی که زیر چادر های بلند فهمیدم تفاوت قاعل شده ام بین زیبای موجودی که پر از نیرنگ اشوه و فریبت است و نماینده بر گذیده ای شیتان بر روی زمین و گاه پاک است و زلال و مهربان و نماد صداقت و ایمان و زیبای که تر تمام زمین و زمان است یعنی همه یک طرف و  ان یک طرف؟ این عدالت نیست پس من دیگر مثل قبل نگاه نکرده امد شاید به این خاطر بوده که به خود شک کرده امد و زمانی که نباید چشم بسته ام چه کسی در مواجه بایک گل سرخ روی بر میگرداند به ساعت می نگرد به انگشتر می نگرد و استخفار میکند علت را نمی دانم ولی سعی خاهم کرد به یاد آورم همان احساس زلالی را که داشتم دوست دام فکر کنم امسال خداوند پاییز را دیر تر اورد که شاید من بنده ای گناه کار در بار اون این حقیقت را در زیبای فصل سبزی گل برگ و درخت درک کنم  درک کنم من تلاش خاهم کرد مانند کودکان به زندگی نکاه کنم و فراموش کنم چیزهای را که بزرگ سالان میدانن و ریشه تفاوت نگاهشان در آن است
===================

امید وارم نتیجه گیری وارونه نکنید!

یه دوست چند ساله ازم میپرسه چرا دیگه مثل گذشته ریش نمیزاری! چند وقتی بیشتر صورتت رو میتراشی! کی که بهش احترامی رو میزاری که به ماها نمیزاشتی؟ میگم خداوند میفرماید مسلمان موضف است لباسی نپوشد و آریشی نداشته باشد که به کافران و ستمکاران بماند وتبلیقی باشد بر مواضع آنان راستش پوشیدن این لباسا و این ظاهری  که حالا دارم برام خیلی دل چسب نیست و لی واجب برم که این شکلی باشم

======================== 

قبل از نشان دادن خشمتان چند روز سبر کنید خاهید دید که بخشیدن آسان است

=================

بخشش و محبت حد ندارد!

امروز دوتا پست خوندم یکی زیبا تر از دیگری افسوس که یکیشون بوی قروری میده که میشکنمش یکی از همین روزا آخه به قول خودش من خیلی پرو هستم!باید یه کم دیگه ازیتش کنم تا عادت کنه سفت نگیر! شل کن شل کن که دردت نگیر!و اون یکی بوی غم ایشالا که رفع میشه آخه لبخند رو صورت ادما قشنگ تر!ار اندوه

حق داره زود میشکنه صاقش ضریف! آخه اون خیلی لطیف! آخه اون تنش نهیفه! 

آخه اون خوشکله سبزست! آخه اون خیلی سفید! آخه اون چشاش قشنگ! آخه اون نشنیده کمتر > از گلو  عزیزم جونم فدات شم! قربون او ... هات شم !

آخه این نشد بهونه ! آخه  اینا که دروغن !  زندگی چیز عجیبیت آره صد بار که گفتم! اما کافی نشنفتم! حرف من تلخ میدونم  -- تعمه اون حرفا رو نداره ! هر چی هم که من بنالم اونه که جفت ۶ میار  دلتو رو به شیرینی رو میار این حقیقت عجیبیست که ما نیرنگ نمی خایم!ما اون می پرستیم!

زندگی این نیست آن است چرا تو نمی بینی؟بیا با هم بنشینیم این باز از اول اول با هم ببینیم!

زندگی تکار حرف ها باید ها و نباید های پدران و مادران ماست یه چیزیست که لا عقل بر مبنای اون ها بیان شده یا درک شده یا شنیده شده یا نوشته شده! چرا می پزیریم؟ چرا دو باره نمی اندیشیم چرا ضرفیت های شگفت انسان رو نا دیده میگیرم چری سعی نمیکنیم ببخشیم چرای برای محبت حد قاعل میشیم زنگی مثل جادست اگه قرار باشه ما تو راه راست حرکت کنیم خوب گه ادمای بدیه مانع در نزر بگیریم آیا باید بهشون بکوبیم! از راه منحرف نمیشیم ! باید بخ خطر اونا راه مون عوض کنیم باید فرار کنیم مثل تو که فرار میکنی! باید قهر کنیم! لج کنیم !قیاف حق به جانب بگیریم! همرو مقصر بدونیم! نه باید کم نیاریم باید محکم باشیم این اول به خودم میگم من باید محکم باشم و حالا به تو باید محکم باشی سعی کن تو سختی ها کم نیاری اصلا چرا نارحت میشی نشو به همین راحتی اگه بدی مردمو نادانیشونو یا بدی ها و نادانی های خودمون ببخشیم چی که ما رو ازار بده!پس ببخش و عشق بورز تا تا خودت در آرامش باشی!واما در مورد خودم شاید من تلغ نباشم درد باشم برای یکی تلخ و برای یکی شیرین! نمیدونم درد میشناسی میدونی درد شیرین تلخ داره! درد دوست داشتنی نفرت انگیزداره !حدف اون کیس که ویشکون میگیر خیلی مهم! امید وارم حرف من درد باشه وتن تو پذیرای دردی که از من! امید وارم که ازش لذت بربی و آرومت کنه!

=================================

پدرانمان به ما آموختند که کاری را از دیگران نخواهیم در سخت ترین شرایط روی پای خودمان به ایستیم اما دنیای امروز بسیار متفاوت است بر خلاف زندگی ساده دیروز امروز زندگی پر از پیچیدی و بسیار خالی از محبت و صفاست دیگر نمیتوان محبت را در نگاه ها جستجو کرد زیرا نگاه  گناه است و محبت صفا موجب میشود همه به شما با شک و تردید بنگرند وهزاران فکر جور واجور در مورد شما به سرشون برسه پس باید به دنبال راه چاره ای بود چاره کار ر در قانوق مشارکت یافتم البته باید کمی تغیرش میدام تا با لطلفت های زندگی شرقی در آمیزد حتما میدا نید که انسان ها هر کدام در کارهای مهارت دارند و انجامشاه گاهی برای یشان مفرح هم هست در مقابل کار های هم هست که انجام آن برای ما بسیار درد ناک و زجرآور است خوب که به زندگی نگاه کنیم انسان های هستند که درست نقطه مقابل ما را نشان میدهند پس چرا نباید از این پتانسیل استفاده ای بهینه کرد و زندگی را شیرین کرد!در دنیای غرب جامع خود به خود وضایف را تقسیم کرده است و ما متفاوت هستیم باید کارهای بزرگ را از این بازی جدا میکردم گام دوم این بود که می بایست ظرفیت انسان ها را درک میکردم اما چگونه اگر چیزی از آنها می خاستم وباعث میشد به من به عنوان مشکل بنگرند چه پس راه حلی دیگر اندیشیم سعی کردم کارهای را برای دوستانم انجام دهم و از روی برخور آنها نتیجه بگیرم اگر خیلی تشکر میکردند یا خجالت میکشیدند و شرمنده میشدند نتیجه میگرفتم که برایشان به همان اندازه انجام کاری برای من سنگین و دشوار است ولی اگر در جواب عملم تشکری کوچک یا نگاهی دوستان میدیدم نامشاه را به لیستی کوچک اضافه میکردم کمکم آموختم که محبت گاهی موجب میشود نفرت شکل بگیرد و انسان ها احساس حقارت کنند پس کمکم آموخت حتی اگر کمکی نمی خاستم به دیگران فرست دهم که مرا یاری نمایند و لذت مهبت را بچشند و نیز آموختم هرگز نباید محبت را با حدف این که روزی جبران شود انجام داد چون گاهی موجب سرخوردگی و به انگیزگی می شود پس آموختم که

انسان با اعمالش معنی مییابد پس چه بهتر که انسان معنی زیبا یابد ولی امروز که این متن را مینویسم فهمیدم که این کافی و جواب گو نیست به من بگوید کجای افکارم بختا رفته و مرا یاری کنید لطفا خساست نکنید و به من بیاموزید آنچه را زندگی به شما آموخت دوست دارم بدانم با این همه تلاش چرا باز هم گاهی دلخوری پیش میاد

و خداوند قران را نفرستاد تا تا عبادت کنیم او را و به یگانگی او اعتراف کنید خداوند همه چیز است و مهتاج به هیچ چیز نیست شاید شنیده باشید تمام پیامبران مسلمان بودند اسلام واژه ای بر گرفته از تسلیم است پس زمانی مثلمان هستید که کاملا تسلیم پروردگارتان باشید نه آن که مرطب تکارار کنید او یگانه است و به دور مجالس ختم دایروه وار بنشینید و بخوانید کتابی را که شایسته عمل کردن است و هیچ نفهمید که چه خانید و چه باید بکنید فراموش نکید پیامبر فرمود یک لحظه تفکر برابر هفتاد سال عبادت است کاش میدانستم چرا این جمله را نادیده میگیریم و اقلب به فراموشی می سپاریم که به پیرو همین کلام میتوان نتیجه گرفت که اسلام آمده تا دنیا را بسازد امور را ترتیب دهد نه این که انسان ها وقت خود را به تکرار لغاتی به پردازند که معنای آن را هم نمی دانند بهتر است عبادت را در هین اعمال روزانه ای خود انجام دهیم که خود باعث بهتر انجام شدن امور هم می شود! بیاید در یه لحظه یعنی اکنون متحول شویم و اصل دین را درک کنیم وتلاش کنیم برای خدمت به مردم برای ساختن زندگی زیبا بیاید قبول نکنیم به خاطر دینمان به خاطر ریشمان چادرمان و کارت هایمان و شهادت عزیزان مان به ما بهای پرداخت اجازه دهیم بهای این گونه اعمال در آخرت به حسابمان واریز شود و در رطبه ما در آن جهان تاثیر بگزارد! بیاید به جای تکرار خواهر و برادر زندگی خود را تا آنجا که در توان داریم به خدمت اختصاص هیم باید با عشق ارشاد کنیم نه با توهین و نگاه های سرزنش آمیز بیاید از زشتی گناه بترسیم نه ازاب آخرت بیاید اسلام را خود درک کنیم نه انچنان که که به ما تلقین شده بیاید به هر گوشه این دین اسمانی از نو بنگریم بیاید نیت هایمان را پاک کنیم بیید که بی نهایت بخشنده باشیم بیاید که کینه به دل نگیریم بیاید که بدی را با بدی جواب ندهیم!

============================

خفه شو خفه شو نگو چی کار نمیکنی بگو چی کار میکنی

مونده رو دلم! من دیونم؟! ولی این دیگه خیلی رفته رو اصابم تا امروز خیلی گفتم که تو نفهمیدیش اون یکی نفهمیدش یا اون یکی دیگه ! اصلا مهم نیست کی نمی فهمید مهم این که خودم میفهمیدم  ولی امروز خودم هم نمیفهمم چی میگم شاید حس کنی چی می خام بگم زبون از گفتنش عاجز ولی قلب یه چیز دیگست روه یه چیز دیگست چی؟ بد نگاه میکنی فکر کردی فقط کارش دریافت و ارسال قلب های توپول مپل آشغاست نه عزیز جون ! نمیدونم چرا بدون موسیقی اونم با ریتم تند دستم به نوشتن نمیره انگار یه چیزی لازم دارم که تکونم بده که بنویسم یه زمانی گوشی بود که بشنوه حالا چی چرا بنویسم اه اصلا ولش! بزار بگم از اثل مطلب این ایران دیونم داره میکنه این دیونه خونه!! روسری سرت چادر سرت مسلمانی ریش داری نداری عاشورا میزنی تو سر خودت یا نه؟روسری سرت چادر سرت مسلمانی ریش داری نداری؟  عاشورا میزنی تو سر خودت یا نه؟ چرا دو بار نوشتم چون روزی هزار بار میشنوم اصلا معلوم هست چرا ملت ما غرق در دروغ دقل ولی اون ور دنیا دروغ جای نداره کسی از کار نمیدزده ولی جفنگیات دیگه اینجا هست اونجام هست ولی کمتر هست قبول داری که نداری ؟ آره معلوم تو نمیدونی! من میدونم! این یه معادلست نه گور پدر ریاضیات این اله کلنگه ای سادست نه اره چون بچه گونست هرچی این ورش میره بالا اون ورش میاد پایین چی خوب معلومه هرچی قرق در زواهر دین میشیم بیشتر اصل داستان یادمون میره یادمون میره که باید دنیا رو بسازیم به فکر فقراباشیم به فکر زعفا باشیم بفکر قصه دارا بشیم به جاش چادرمون جم میکنیم صلوات میدیم نماز میخونیم چرا نمیفهمیم علی اون همه چاه رو کند که بفهمیم کار باید کرد!زندگی بسازیم کمک مردم کنیم نه این که تسبی به گردونیم میدونی دختر دلو چی میبره محبت وقتی که انتزارشو ندارن اونم محبت بدون حد مرزت این که به فکرش باشی وقتی همه به فکر خودشونن این هزار می ارزه به این که تن عریانت هزار شب مال اون باشه نگاهت کار خودشو میکنه حتی اگه زیر لایه ها ی رو بنده باشه دیروز یه جا نشسته بودم یکی گفت دبیرسان ما یه روز جشن بود دختر رقسیدن یه جوری گفت انگار با بابا مدرسه اشون سه شب باهشون .... نفهمیدم چرا این جوری گفت ولی جوری گفت انگار به خاطر این که خودش نرقسیده بهتر از اوناست میدونی شنیدن بعضی حرفا از بعضی آدما یه تلخی دیگه داره شاید به این خاطر که آدم برای حرفشون بیشتر ارزش  قاعل من که نفهمید چرا این محملات امروز نوشتم شاید شما فهمیده باشین ولی یه حسی دارم فکر میکنم باید تا اونجا که میدونم آدم باید تا اونجا که میدونه زور بزنه که تکون بده زندگی رو هر روز زور بزنه که بیشتر زندگی بفهمه ببخشید که دهنمور باز میکنم هرچی دلم میخاد چی کار کنم یاد نگرفتم مثل شما فرشته های سفید افکارم مخفی کنم

===========================

دوتا روز تو زندگیم داشتم که خیلی بهم سخت گذشت یکیش اون روزی بود که یه نفر گفت دیدمش که با .... این حرفش باعث شد فکر من نسبت به دوستم خراب بشه احساس کنم اگه نباشم براش خیلی بهتراحساس کنم که یه زنجیرم  و بین ما یه فاصل زیاد بیفته و آبی ریخته شد که قابل جمع کردن نیست تا امروز این راز رو تو سینم نگر داشتم شایدم همیشه همونجا به مونه یک شب هم امشب که خیلی بی قرارم اصلا حال خوبی ندارم نمیدونم امشب چه جوری صبح میشه یه چیز عجیب تو و جودم انگار یه چیزی توی وجودمه یه احساس غریبه یه ترکیبی از خشم نفرت عشق شکست نا امیدی و دلشکستگی که نمیدونم علتش چی

============================= 

این میتون زندگیتو عوض کنه!

رمانتیک ها میگن پول خوشبختی نمیاره همه میگن!حتی خود من حتی خود تو خیلی ها  میگن عشق خوشبختی نمیاره خیلی ها   میگن دانش خوشبختی نمیاره خیلی ها  میگن قدرت خوش بختی نمیاره موئمن ها میگن ایمان خوشبختی و خوب اون نظر اوناست مادی گرا ها میگن خوش بختی این که زندگی تا اخرش تجربه کنن خیلی ها خوش بختی رو تو داشتن هزار تا زن میدونن شاید تو ؟! اینا همه یه حدف دارن و اعتقاد دارن وقتی به اون برسن خوشبختن خوب پس یعنی تا زمانی که به اون نرسیدن خوشبخت نیستن!!!!!!! پس سعی کنید از ذندگی لذت ببرین از همین لحظه اعتقاد داشته باشید که حرکس برای چیزی تلاش کنه خوشبخت

=============================

دیدم روز پدر پدر خودش رو در میاورد باور کنید خودم با چشمای خودم دیدم!

امروز رفته بودم سر خاک پدرم هرچی باشه روزش دیدم تو یکی ار جاهای قدیمی قبرستون یکی داشت قبر پدرشو میکند دو طبقه بسازه با خودم گفتم کاش میزاشت برای فردا لاقل نه؟ .....

====================================

با با این زندگی دیگه خیلی خیلی عجیب!

من یه مشکل قلبی داشتم که خیل سال دنبالم میکنه نمزاره خیلی کارا انجام بدم افتادگی دریچه میترال که خیلی ها دارن و چیز خاصی نیست و یه چند تا ضربان اضافی قلب که یه کم درد سر ساز شده بود ولی این درد های این چند هفته ای اخیر مجبورم کرد بعد از مدت ها دکتر برم مادرم هم اومد با من یه نوار قلب گرفت بد با مال من مقایه کرد بد گفت این چرا مال من آرم مال تو هی بالا پایین پریده! گفتم نمیدونیم رفتیم تو اتاق دکتره یه نگاه تعجب آمیزی به من انداخت گفت تو قش میکنی گفتم نه پس چرا قلبت سالی یه دفعه میزنه! گفتم طبیعتم آروم اشکالی داره گفت نه بعد جریان دویدن قلبم رو در زمان های قدیم براش گفتم دکتر هم گفت که این جوری آروم راه بره خیلی بهتر از این که بدو و کلی توسیه ایمنی کرد که همشو یادم رفت   ولی در کل فهمیدم که این چند ساله قلبم دویده ولی حالا خسته شده داره اروم راه میره و اینم چیز خوبیه

=====================================

خبری ازش نبود خیلی نگرانش بودم ولی انگار سالمه خدا رو شکر خوشحالم که خوشبخته

================================

دلم به اندازه همه ابرای دنیا گرفه خیلی ابریم دلم تنگ شده برای لحظه های که دیگه نمیان چه روزای خوشی داشتیم

==========================================

هراتفاقی یه جنبه خوب ویه جنبه بد داره ما خودمون تائین میکنیم  که ازش لذت بریم یا زجر بکشیم گذر زمان و رفتن ها و اومدن ها هم همینجوری جنگیدن با مشکلات هم همینطور میشه انتخاب کرد که سختی ها رو دوست داشت و افتخار کرد به مقاومت ! سعی کنیم بدی ها رو نبینیم غصه ها رو دوری ها رو اون جوری دیگه وجود ندارن فقط زیبای میمون و خاطرات شاد!تو یه لحظه باید انتخاب کرد یه انتخاب قاطع و من انتخاب میکنم لذت بردن از این ۴ -۵ ماهی  رو که با دوستای دانشگاهیم هستم و شاید هم درس بخونم که باز همینجا قبول بشم

====================================

هرچی میگذره احساس میکنم هیچی از دوست داشتن نمیفهمم و این مفهوم برام غریبه تر و احمقانه تر میشه و هر روز زیبای های بیشتری رو تو گروه های دوستانه کشف میکنم

================================

درست رنگ سبزی که داره خیلی زیباست هرکی میبینش قربون سبزیش میره ولی وقتی نگاش کردم فهمیدم هیچ کدوم از اونای که دوسش دارن به فکرش نیستن شاید واقعا اونم با اون همه زیبای تنهاست با این که از دست زدن بش منع شده بودم و میدونستم دوست نداره دست نا مهرم بهش بخوره ولی کلی نوازش کردم بعد دیدم بدشم نمیاد ولی خیلی تمیز خوشکل شده حالا میتون نور خورشید به راحتی جزب کنه

==================================

چقدر جالب حق ندارن با هم حرف بزنن ! اولین بار که موفق میشن با یه جنس مخالف ارتباط برقرار کنن خود به خود فقط چیزای خوب وجودشون نشونش میدن بدون این که دست خودشون باشه کم کم وابسته میشن هر دو فکر میکنن ترفشون باور نکردنی یه معجزست مثل اون تو دنیا نیست! بهترین چیزی که دیدن! وای عجب داستان تکراری ولی انقدر زیباست که حاظرم هزار بار دیگه بشنومش از شنیدنش خسته نمیشم

===============================

اگه یه روز تو بازار سفوی یه ژیر زن رو دیدین با لباس یک رنگ سرخ و بدون روسری بدونین یه روز یکی که قرار بوده بیاد مرده و نیومده و سال هاست که این خانوم سر همون ساعت میاد اونجا وای میست

======================

لعنت به فاصله ها!

لعنت به تفاوت خونه ها محله ها کوچه ها فامیلی ها شهر را  روستاها قدمت خوانواده ها صفرهای حسابای بانکی تحصیلات روزای بیشتر یا کمتری که از زندگی گذشته قیافع ها ماشینا رنگ مو ها رنگ چشما ژستا مقاما ..................

================================ 

خدایا مرسی برای  k2 تولدت

روزگار چیز عجیبی ۱۰۰۰ بار دیگه هم بگم کمه دیروز تولدم بود تمام اون کسای که فکرنمیکردم بهم تبریک بگن بهم گفتن ولی هیچ کدوم از کسای که فکر میکردم بهم تبریک بگن نگفتن بجز یکیشون که خیلی هم ازش ممنونم هرچند که گفتن تبریک تولد به خود شخص به نظر من کار عجیبی و بی معنی ولی هرچی که هست باعث شادیم شد احساس کردم انقدر مهم هستم که کسی یه روز به خاطرم فراموش نکنه! ولی اون یه المه تبریک که از ادم های خیلی دور اومده بود ذهنم مشغول کرده بود ت تا یان که خدا هدیه روز تولدم رو داد گفت بخواب تا به چیزی فکر نکنی وای چه هدیه دوست داشتنی و من ساعت ۱۲ پای سیستم خوابم برد که اتفاقی بس نادر می باشد!

========================

دارم میرم کاهو بخرم! دور میدان فروسی رو میزنم به یه پسر جون ۲۰ یا ۱۹ سال میرسم سرشو گذاشته بین زانو هاش تابلو معتاد خمار خمار از کنارش رد میشم چند قدمی که میرم میفهمم که دلم براش نسوخته از خودم خجالت میکشم بر میگردم دو باره نگاش می کنم شاید به خودم بیام ولی وقتی نگاش می کنم می فهمم نه اصلا حاظر نیستم بر گردم و کمکش کنم سرم که بر میگرده سر جای اولشه به شدت تکون میخورم صورتم جلوی یه دختر که انگار عروس نه بدتر از عروس! اولین بار این جور چیزی میبینم ! لباسش که نگو انگار تنگشو همین حالا نیاز داره یکی بیاد بگیرش کارش راه بندازه ولی اون خیلی ریلکس سر جاش وای ساده و اصلا هول نشده با یه حرکت خیلی سریع خودش کنار میکشه منم به خودم میام رد میشه حتی ازر خاهی هم نمیکنم ! میرم تو میوه فروشی وقتی دارم دارم کتهو ها رو ورنداز میکنم به این فکر میکنم که حدا یا ما داریم به کجا میریم چرا مردم این جوری شدن ! پول میدم کاهو رو میگیرم وقتی میام برون یه صحنه جالب میبینم دختره داره پسر رو تکون میده تا بیدار بشه یه نوشابه انرژی زا بهترین نشو و کلی خرتو پرت خریده برای پسره و نشسته کنارش وقتی نزدیک میشم می فهمم که داره درد دلشو گوش میده ! گرچه کوردی رو خوب نمیفهمه از کنارشون که رد میشم میگم خدا یا شکرت دختر هم با صدای خیلی بلند میگه خدا یا شکرت بر میگردم میگم چرا جمله من با صدای بلند تکرار کردی میگه تو اول بگو کامل براش تعریف میکنم حتی فکری رو که راجبش کردم این که خدا رو شکر کردم که بهم نشون داد نباید از رو ظاهر آدما قضاوت کنم و حتی بهش میگم اگه کسی به جوز تو با یه قیافت بود روش نمیشود بشین پیش این پسر اصلا جرعت نمی کرد پسره حوصله حرفای ما رو نداره وسایلشو جمع میکنه و میره بدون این که نگامون کنه دختر یه نگاهی از نوک پا تا فرق سر میندازه و به من میخنده میگم چی میگه آخه منم خدا رو شکر کردم که بهم نشون داد هنوزم آدم های با این وضع ریشو پشم تو هستن که به خدا اعتقاد داشته باشن

=============================